محل تبلیغات شما

رازهای دل زنگ بیداری خرد را به صدا در می آورد




دلیل مرگ و راه پیشگیری از آن

بدن ما از دهها تریلیون سلول زنده تشكیل شده است.ژن ها به عنوان سیستمعامل وظیفه تنظیم سلول ها را به عهده دارند و به سلول ها فرمان می دهند چگونهرفتار كنند.وقتی عمر یك سلول به پایان می رسد، این ژن ها آنزیم های نابودگری تولیدمی كنند كه، سلول ها را از بین می برند.هر روز چیزی حدود 50 میلیارد سلول از اینطریق میمیرند.

وقتی اتفاق بدی برای بدن رخ می دهد، مثلا وقتی دچار حمله قلبی می شویم،سلول های آسیب دیده، زنگ خطر را به صدا در می آورند و به سلول های همسایه كه سالمهستند، پیغام می دهند كه، وقت مردن فرا رسیده است.این باعث می شود، موجی از خودكشی سلولی در بدن اتفاق بیفتد و به سرعت سراسر بدن را فرا بگیرد.ما تصادفی نمیمیریم، بلكه برنامه بیولوژیكی وجود دارد كه شكل مرگ ما را كنترل می كند.این برنامهفرصت منحصر به فردی در اختیار دانشمندان قرار می دهد كه،این برنامه را دست كاریكنند و روند مرگ سلولی را مختل سازند، و با این كار آن فرد را به زندگیبازگردانند.

برای این كه بفهمیم چه چیز برنامه مرگ سلول ها را متوقف می كند، هنگامشروع مرگ سلولی، سلول های سالم را بر می داریم و نمی گذاریم اكسیژن به آنها برسد.برخلاف انتظار ما، سلول هایی كه اكسیژن به آنها نرسیده است، سالم می مانند و سلولهایی كه اكسیژن به آنها میرسد، می میرند.یعنی اكسیژنی كه همیشه عامل زندگی یك سلولبود، موقع دریافت پیغام مرگ از سلول های در حال مرگ ،موجب مرگ این سلول می شود.اماسلول هایی كه اكسیژن دریافت نكرده اند، سالم می مانند.اكسیژن دهی مجدد به سلول ها،باعث می شود، علامت مرگ برای سلول ارسال شود و آن سلول را وادار به خودكشی كند،مگر این كه سلول به حالت منجمد باشد.

وقتی دانشمندان گذرگاه های سلولی را برسی كردند، متوجه شدند كه، تماماین گذرگاه های مرگ سلولی، به اندامكی در درون سلول منتهی می شود به نام"میتو كندری".میتو كندری در تمام سلول های موجودات زنده و جود دارد ووظیفه آن سوخت و ساز و تنفس سلولی است.یعنی میتوكندری به كمك اكسیژن مواد غذایی رادر درون سلول می سوزاند و به انرژی تبدیل می كند.میتوكندری را می توان به نیروگاهاتمی تشبیه كرد.در نیروگاه میله هایی وجود دارند كه، به هم متصل می شوند و گرماتولید می كنند.اگر این روند تولید انرژی كنترل نشود، فاجعه ای مثل چرنوبیل روی میدهد.وقتی یك میتوكندری مثل نیروگاه اتمی منفجر می شود، به واكنشی زنجیره ای دامنمی زند كه علامت مرگ را تشدید می كند و آن را به سراسر بدن انتقال می دهد.

دانشمندان معتقدند كه، می توان، این، واكنش زنجیره ای مرگ سلولی را،با مسموم كردن میتوكندری، با سولفیدسیانور و منواكسید كربن متوقف كرد، درست مانندانجماد سلولی، كه، زنجیره انجماد سلولی را متوقف می كند، منتهی مسموم كردنمیتوكندری، بسیار سریعتر از انجماد سلولی می باشد.دوز به دقت تنظیم شده ای از اینسموم، به هنگام اكسیژن دهی دوباره، وارد بدن شده، به این ترتیب، می توانند،میتوكندری های دیگر را، دوباره فعال كنند، و كاری كنند كه، این میتوكندری ها، بهجای ایجاد مرگ، یك باردیگر انرژی تولید كنند.این روش، برای كسانی كه در حال مرگهستند، یا به تازه گی مرده اند، می تواند، باعث احیای زندگیشان شود.

شبیه سازی

امروزه ما می دانیم، كه، متخصصین علوم ژنتیك، می توانند، با داشتن یكسلول زنده، از یك موجود زنده، مانند انسان، كار شبیه سازی را انجام دهند.امروزه،اكثر حیوانات زنده، از طریق این راه شبیه سازی می شوند.كار به این شكل است كه، DNAسلول زنده ای كه می خواهیم شبیه سازی كنیم را، به تخمك یك مادر، ازجنس خودش، تزریق می كنیم، تا رویان ها را تولید كنیم، موجودی كه در آینده، در اینرحم مادر بوجود می آید، كاملا شبیه موجودی است كه، DNA او را، به تخمك مادرتزریق كردیم.اگر چه این شبیه سازی، برای بیشتر گیاهان و جانوران، تاكنون انجام شدهاست، اما، در مورد انسان ممنوع و غیر اخلاقی به حساب می آید، اما یك روز دانشمندنافرمانی، دست به كار می شود، و این عملیات را انجام می دهد.

جامعه بشری، با شور و حرارت زیاد، شبیه سازی انسانی را رد كرده است،در این فضا، پیدا كردن سرمایه برای، انجام تحقیقات، جهت متخصصان ژنتیك، دشوار شدهاست. آنها در عین حال، با كمبود مواد اولیه نیز، رو به رو هستند. یكی از مشكلاتشبیه سازی انسانی، بدست اوردن تخمك می باشد. ما می توانیم، از، یك موش، یا ازیكگاو، صدها تخمك تهیه كنیم، ولی در مورد انسان، برای به دست آوردن 5 تخمك، حدود یكسال زمان نیاز داریم.حتی، در صورت فراهم بودن تخمك ها، برای كامل شدن روند شبیهسازی، به صدها حاملگی نیاز است كه، ممكن است، منجر به تولید تعداد زیادی نوزادمبتلا به نسل های ژنتیكی وحشتناك شود.

اگر یك سلول زنده، از یك انسان، داشته باشیم، از نظر تئوری می توانیم،آن فرد را شبیه سازی كنیم.ما می توانیم، رویان های انسانی بوجود آوریم، كه از نظرژنتیكی، دقیقا مثل رویان های سایر موجودات زنده هستند.تنها راه این كه بفهمیم، میشود یك انسان را، شبیه سازی كرد، این است كه، آن رویان را، در درون رحم، یك مادرانتخابی بكاریم. شبیه سازی یك انسان، به معنای كپی سازی آن انسان نیست. فرض كنید،مویی از انیشتن در اختیار داریم، و DNA آن را، استخراج می كنیم واز طریق، همانند سازی، انیشتن های متعددی می سازیم، اما هیچ یك از، انیشتن هایبوجود آمده، انیشتن واقعی نخواهند بود، بلكه، تنها شكل آنها، شبیه به، انیشتن واقعیاست، و هر كدام یك از انیشتن های متولد شده، از همانند سازی، شخصیت منحصر به فردیخواهند داشت كه، توسط محیطشان شكل گرفته است.موجودات شبیه سازی شده مثل دوقلوهاییمی مانند كه با سالها اختلاف از هم به دنیا آمده اند.آنها، از نظر ظاهر كاملا بههم شبیه می باشند، اما، هر كدام، شخصیت منحصر به فردی دارند كه، توسط محیطشان شكلگرفته است.

باز سازی اعضای بدن

شاید كلید حیات بعد از مرگ، نه بوجود آوردن بدن جدید، بلكه احیای بدنیاز دست رفته است.از نظر فیزیولوژیك، دانشمندان قادر هستند كه، هر كدام از اعضایبدن مانند قلب، كلیه، كبد و را به، روش جزء به جزء سلولی باز سازی كنند. مثلاعضوی از خوك را می گیرند، و همه سلولهای آن عضو را بر می دارند، و به جایش، سلولهای بنیادی انسانی قرار می دهند به این ترتیب، این عضو، تبدیل به عضو انسانی میشود.اما در مورد مغز، اگر هم روزی بشر قادر باشد، به روش جزء به جزء مغز انسان را،تولید كند، بعید است بتواند، شخصیت و هویت آن فرد را، به مغز جدید بازگرداند.امااین روش می تواند، برای افرادی كه دچار آسیب مغزی شده اند، یا، اختلال ژنتیكی ازمغز دارند، كار ساز باشد.دلیل این كه، ما هنوز نمی توانیم، یك مغز را، به بدن فرددیگر، پیوند بزنیم این است كه، عمر مغز، بسیار كوتاه است و تا، بیش از 45 دقیقه،زنده نمی ماند، در حالی كه، لازم است، همه رگ ها، و همه اعصاب مغز، به بدن پیونه شود، كه این كار، بسیار زمان بر است.اما، در آینده، ممكن است، به كمك تكنیكهای منحصر به فرد، این كار را، انجام داد.اگر روزی، این امكان، فراهم شود بدنی كه،مغز به آن پیوند می خورد، همان هویت و شخصیتی را، خواهد داشت كه، صاحب مغز، داشتهاست.شخصیت هر انسان، بر پایه خاطرات، و تجربیاتی است كه، در طول زندگی خود، در ذهنانباشته می كند.اگر بتوانیم، این خاطرات و تجربیات را در محلی ذخیره كنیم، سپس ایناطلاعات را، به بدنی كه باز سازی كرده ایم، انتقال دهیم، فرد باز سازی شده، دارایهویت و شخصیتی است كه، پیش از این سالها پیش مرده بوده است.

حفظ هویت و شخصیت افراد پس از مرگ

"كن هیورد" استاد دانشگاه ماسا چوست، و دانشمند اعصاب است،او بنیاد صیانت از مغز را اداره می كند، بنیادی كه به دنبال روش هایی، برای زندهكردن، ذهن انسان ها، بعد از مرگشان است.كن می گوید:"ما به مجموع اتصالات وتقاطع هایی كه در مغز وجود دارد، "كانكتوم" می گوییم.كانكتوم ها، محلقرار گیری حافظه است، و افكار و آگاهی ما را می سازد.اگر بتوانیم، این مجموعه حاویچندین تریلیون اتصال را كپی كنیم، می توانیم انسان ها را، حتی، بعد از مرگشاندوباره بازسازی كنیم." او معتقد است، برای نگهداری این اطلاعات، و انتقالآنها، باید، با مغز، مثل یك كامپیوتر، رفتار كرد.علوم اعصاب، به ما نشان داده استكه، اصل و اساس وجود ما، در واقع اطلاعات دیجیتالی هستند، كه، در نقاط اتصالات(سیناپتیك)، درون مغز ذخیره شده اند، اگر بتوانیم، مغز را، بعد از مرگ حفظ كنیم،اطلاعاتی كه ما را، منحصر به فرد می كند، اطلاعاتی كه به عنوان حافظه در مغزمانتثبیت شده است، از بین نمی رود، و درست، به همان شكلی كه، می شود، اطلاعات دیجیتالرا، با انتقالشان به یك كامپیوتر جدید، باز یابی كرد.

كپی كردن لایه به لایه مغز

در لحظه ابتدایی مرگ، مغز فرد، از جمجمه اش، خارج شده، و وارد دستگاهمخصوص برش مغز، می شود.این دستگاه، مجهز به چاقو با الماس داغ است كه، قسمت هایمغز را، به مكعب های بیست میكرونی، برش می دهد.ابعاد این مكعب ها، چهل هزار بار،كوچكتر از، تار موی یك انسان است.در قسمت دیگر این دستگاه، بار دیگر این مكعب ها،بریده شده تا ابعادشان، هزار برابر كوچكتر شود.بعد این لایه، توسط باریكه های یونی،اسكن می شود.این روند، میلیون ها بار، تكرار می شود، تا كل مغز به صورت اطلاعاتدیجیتال، در آید.به دلیل هزینه بسیار بالای این روش، تا كنون دانشمندان؛تنها، بخشهای كوچكی از بافت عصبی را، با این وضوح فوق العاده بالا، نقشه برداری كردهاند.وضوح این نقشه ها، تا حدی بالا است كه، نه تنها، می توان ارتباط نرون ها را،ببینیم، بلكه، می توانیم، قدرت و نوع نورون ها را، تشخیص بدهیم.

وقتی توانایی نقشه برداری كامل از مغز انسانی را، به دست آوریم، ودریافتیم كه، مغز انسان چطور چیزی را بوجود می آورد كه، به آن، ذهن می گوییم، میتوانیم، مغز را، در یك بستر كامپیوتری، شبیه سازی كنیم، و مرده ها را در یك شبیهسازی كامپیوتری زنده كنیم.نقشه برداری از مغز، امروزه هزینه بسیار زیادی دارد، امابا پیشرفت علم و تكنولوژی، در آینده، هزینه نقشه برداری كاهش می یابد، به شكلی كههر فرد، كه، می میرد، از مغز او نگهداری می شود، تا در فرصت مناسب، كار نقشهبرداری مغزی او انجام شود، و این نقشه ها، به اطلاعات دیجیتال تبدیل میشود.اطلاعات، به یك شبیه ساز كامپیوتری، داده می شود، و انسانی كه مرده بود، شخصیتو هویتش بر روی كامپیوتر زنده می شود.

این اطلاعات دیجیتال، می تواند، به بدن هایی منتقل شود كه، از راههایمختلف، مانند، روش جزء به جزء سلولی، باز سازی شده اند، یا این اطلاعات، میتواند،بر روی رباط های سیلیكونی، منتقل شود كه، كاملا شبیه خود فرد، ساخته شده اند، یابر روی مغز انسان هایی منتقل شود كه، از راهDNA فرد، باز سازی شده اند.

 

 

 

 


هیپوكامپ

این كه هویت ما چیست و چگونه شكل میگیرد، بحثی است كه سالیان سال ذهندانشمندان و روانشناسان را به خود مشغول كرده است.این كه چه چیز برمن بودن،من صحهمی گذارد و چه چیز به من می گوید من همانی هستم كه لحظه گذشته بوده ام و یا همانیهستم كه در تخیلات آینده ام با من است،خود من هستم.این من از كجا نشآت می گیرد؟

نقش هیپوكامپ در تشكیل هویت

برای این كه بدانیم هویت مربوط به رشد مغز ما است، وهمچنان كه مغز مارشد می كند، هویت ما هم شكل می گیرد،روانشناسان آزمونی را ترتیب دادند، به این شكلكه بینی یك كودك پانزده ماهه را آغشته به مواد رنگی كردند و او را جلوی آینه قراردادند.كودك بر تصویر آینه دست كشید و تلاش كرد بینی كودك درون آینه را پاك كند.امانتوانست تشخیص دهد كه كودك درون آینه درواقع خود او می باشد.همین كار را برایكودكی كه تنها چند ماه از او بزرگتر بود انجام دادند.اما كودك بلافاصله با دستكشیدن بر روی بینی خود نشان داد كه تشخیص می دهد كودك درون آینه خود او میباشد.نكته مهم در آزمایش آینه این نیست كه كودك بدن و صورت خود را ببیند بلكه دراین است كه كودكان می توانند حركات و احساسی كه بدنشان، دارد را به هم ربط دهند.

آزمون دیگر روانشناسی، به نام "HM" معروف است.HM  مرد27 ساله ای كه مبتلا به بیماری صرع حاد بود.پزشكان برای این كه بتوانند جان HM را از این بیماری نجات دهند با كمك عملجراحی هیپوكاپ(دم اسبی) مغز او را  از قسمتداخلی لب گیجگاهی،خارج كردند. HM برای همیشه از بیماری صرعنجات یافت، اما همه خاطرات گذشته خود را فراموش كرد واحساسش برای هویتش برای همیشهدر همان 27 سالگی تثبیت شد به شكلی كه در سالهای دیگر نمی توانست تصویر خود را درآینه شناسایی كند. این عمل جراحی به دانشمندان نشان داد كه هیپوكامپ وظیفه حفظخاطرات ما را بر عهده دارد.زمانی كه ما خاطره ای از گذشته نداشته باشیم، هویتی همنداریم كه با وجود آن خود را بشناسیم.

مغز

در آزمونی دیگر از چند آزمودنی می خواهند كه صد خاطره از زندگی خود راتعریف كنند. سپس از آنها می خواهیم برای هر خاطره یك نفر یا یك شیئ  یا یك جا كه برای آن خاطره مهم است را شناساییكنند. یك هفته بعد هر كدام از این افراد را در دستگاه FMRI قرار می دهند و جزئیاتیاز خاطراتشان را به آنها نشان می دهند و آگاهانه برخی جزئیات را با هم مخلوط میكنند. یك شیئ از یك خاطره، در كنار جایی از خاطره دیگر، و فردی از یك خاطرهدیگر.سپس از آنها می خواهند  با این خاطراتدر هم،  برای هر آدم، مكان یا چیزی كه میبینند، داستانی بسازند و ماجرایی را تصور كنند كه تا كنون اتفاق نیفتاده  اما امكان وقوع آن، تا 5 سال آینده وجوددارد.زمانی كه شركت كنندگان آینده را تصور می كنند، واكنش مغزی آنها را توسطدستگاه اندازه گیری می كنیم و مشاهده می كنیم كه قسمت هیپوكامپ كه بخشی از مغز استكه وظیفه ذخیره سازی خاطرات را به عهده دارد، در به تصویر كشیدن آینده هم به همانشدت در حال فعالیت است.

این آزمون نشان می دهد كه هیپوكامپ نه تنها در به یاد آوردن خاطراتنقش خیلی مهمی دارد بلكه در اجازه دادن برای شبیه سازی آینده هم ضروری است.یعنیاین كه حافظه نه تنها برای گذشته، بلكه برای آینده هم مهم است تا احساس هویت را درما بوجود آورد.همچنان كه مغز ما در بیداری توان آن را دارد كه تخیلات آینده ای را بسازدكه بسیار به واقعیت نزدیك است، در خواب به دلیل این كه مغز از توجه به محیط اطرافو از شنیدن و دیدن و سایر حس هایی كه در بیداری ذهن را مشغول می كنند، آزاد است،بسیار بهتر از وقت بیداری می تواند تصویر آنچه ممكن است در آینده برای ما رخ بدهدرا بسازد كه ما آن را به صورت خواب می بینیم و به آن رویای صادق لقب می دهیم.

نقش آمیگدال در تشكیل هویت

تصور كنید در یك مهمانی نشسته اید و یك خاطره كامل از یك واقعه كهقبلا اتفاق افتاده بود و در ذهن شما نقش بسته است را تعریف می كنید.اما دوستان بهشما می گویند كه دارید اشتباه می كنید و اتفاق دیگری رخ داده است. وقتی یك نفرخاطراتش را طوری تغییر می دهد كه با نظر بقیه مطابقت كند، آیا سیگنالی در مغز كهبا آن خاطره در ارتباط است را تغییر می دهد تا بقیه را راضی كند؟ فشار اجتماعی میتواند شكل روایت داستان توسط ما را تغییر دهد اما آیا می تواند داستان هایی كه مابرای خودمان تعریف می كنیم كه خاطرات واقعی ما را تشكیل می دهند را هم تغییر دهد؟

گروهی داوطلب برای تماشای فیلم دعوت می شوند.سپس از داوطلبان سوالاتابتدایی در مورد فیلم پرسیده می شود تا آنچه به یاد می آورند به آزمایش گذاشتهشود.بار دیگر شركت كنندگان به همان سوالات، در داخل دستگاه اسكنر مغز پاسخ میدهنداما این بار فشار اجتماعی به آنها وارد می شود یعنی به آنها گفته می شود كه دیگرانبر خلاف آنچه او تصور می كرده، پاسخ داده اند.مثلا او به یاد می آورد كه در فیلم،كودك، كلاه بر سر داشته در حالی كه دیگر داوطلبان می گویند: كودك، كلاه بر سرنداشته است.تقریبا در 70درصد از موارد، شركت كنندگان از بقیه تبعیت كردند و هرچنددر ابتدا نسبت به پاسخ درستشان مطمئن بودند، اما در آخر پاسخ غلط دادند.آیا آنهابه شكل ظاهری خود را با یك هنجار اجتماعی مطابقت دادند یا حافظه آنها دچار تغییرشده است؟

یك هفته دیگر آزمایش تكرار شد و این بار فشار اجتماعی از روی آنهابرداشته شد.اگر باز هم همان اشتباه را تكرار كنند این یعنی این كه حافظه آنهاتغییر كرده است.پس از آزمون معلوم شد كه بیشتر داوطلبان با این كه این بار تحتفشار اجتماعی نبودند اما باز هم سوالات را، به غلط پاسخ دادند.یعنی این اشتباه درمغز آنها ریشه كرده و حافظه آنها تغییر یافته است كه منجر به یك اشتباه مغزی بادوام می شود.البته ما با استفاده از اطلاعات مغزیمان می توانیم تشخیص دهیم كه چهزمانی چنین اشتباهات حافظه ای با دوامی رخ می دهد.

اسكن مغز كسانی كه دچار تغییر حافظه شده اند، نه تنها  فعالیت زیاد مغزی در قسمت هیپوكامپ كه محل ذخیرهاطلاعات است را نشان می دهد بلكه فعالیت در بخشی از مغز كه مربوط به پاسخ هایاجتماعی و احساسی به نام آمیگدال(بادامی) هم مشاهده می شود.بخش زیادی از آنچه مادر باره آمیگدال و عملكرد هایش می دانیم از دنیای حیوانات به دست آمده است.آمیگدالبا واكنش ما نسبت به هر چیز احساسی مرتبط است.اگر مثلا یك دفعه صدایی بشنویم كهباعث ترس یا بوجود آمدن یك حالت احساسی روی چهره ما بشود، در تمام این عملكردها،آمیگدال نقش اساسی دارد.همچنین در افزایش قدرت حافظه به ما كمك می كند.فعالیتآمیگدال در موقعیت وحشتناك یا احساسی، اوج می گیردو فعالیت ساختارهای مرتبط مثلهیپوكامپ را هم افزایش می دهد.آمیگدال نقش نگهبان در كلوب های شبانه را ایفا میكند. این قسمت تصمیم می گیرد چه خاطراتی در شكل گیری داستان زندگی ما نقش بازیكند! به آنها كه بار احساسی دارند مجوز ورود داده می شود و به آنهایی كه ندارندنه! درست مانند نگهبان كلوپ شبانه.

دوطلبانی كه حافظه شان را تغییر داده اند توسط فشار اجتماعی برایتبعیت از بقیه به لحاظ احساسی تحت تآثیر قرار گرفته و آمیگدالشان به شدت فعال شد وبه این ترتیب خاطره دروغی وارد حافظه شد.با در نظر گرفتن فعالیت آمیگدال می توانیمپیش بینی كنیم كه كدام خاطرات در دراز مدت تغییر می كنند و كدامیك از خاطرات تغییرنمی كنند.باید به این نكته توجه كنیم كه خاطرات مثل نوار ویدئویی نیستند.چون اتفاقها همان شكل كه ما فكر می كنیم ذخیره می شوند نه آن گونه كه واقعا اتفاق افتادهاست!

چگونه می توان هویت فرد را به تصویر كشید؟

خاطرات ما فقط رویاهایی نیستند كه در سطح زندگی ما رخ داده اند.آنهاقابل تغییر و خطا پذیرند و هویت ما با ورودی هایی از جامعه شكل می گیرد.اما آیا مامی توانیم پا را فراتر گذاشته و آگاهانه هویت یك فرد را باز سازی كنیم؟ برای انجاماین كار باید بتوانیم به درونی ترین افكار یك فرد دست پیدا كنیم.هركدام از ما تاحدی بازیگریم، رفتارمان بر اساس حال و هوا و یا كسی كه همراه ما است تغییر میكند.اما یك زمان است كه خود واقعی ما، خودش را نشان می دهد.زمانی كه خواب میبینیم.اگر می توانستیم خواب هایمان را باز بینی كنیم و روی انها مطالعه نماییم قدرمسلم آن بود كه می توانستیم شناخت واقعی از هویت خودمان و دیگران داشته باشیم.

هر انسان معمولی طی عمرش بیش از 6 سال خواب می بیند! این یعنی بیش از52هزار ساعت تصویر سازی در ناخودآگاه مغز! دانشمندان معتقدند ما می توانیم همهخواب های یكدیگر را ضبط وسپس تماشا كنیم! اگر بشود محتویات خواب را بازسازی یا رمزگشایی كنیم، هویت ما فاش می شود.وقتی ما خواب هایمان را به یاد می آوریم اغلباوقات فقط خواب هایی بصورت مجموعه تصاویر پر احساس است.در واقع دانشمندان دریافتهاند كه قشر بصری مغز در زمان خواب دیدن بسیار فعال است و الگوهای فعالیت الكتریكی،به شدت بر روی آن دیده می شود.همین باعث كنجكاوی دانشمندان شده، كه آیا ما میتوانیم خواندن آن الگوها را بیاموزیم و آنها را در كامپیوتر به تصویر تبدیل كنیم؟

دانشمند علوم اعصاب محاسباتی" یوكی كامی تاكی" می گوید:فعالیت مغزی را می شود به شكل یك رمز یا پیام رمز گذاری شده، در باره آنچه كه دردنیای بصری فرد رخ می دهد،دید.الگوی تصاویری كه ما در مغزهایمان می سازیم بصورتتكه تكه است،مانند دنیایی كه ما از پس عینك با عدسی شكسته می بینیم.هنگامی كهبتوانیم این تصاویر تكه تكه را كنار هم بچینیم، می توانیم تصویر واقعی از آنچه رویداده است، بدست آوریم.این كار به عهده نرم افزار بسیار قدرتمند است.این نرم افزارمی تواند این تصاویر نامشخص مغز را به تصاویر یكپارچه و مشخص تبدیل كند، به اینترتیب یوكی رمزی را شكست كه تصاویر را در قشر بصری مغز به الگوهای فعال تبدیل میكند.

ابتدا فرد را وارد اسكنر مغز می كنند.همزمان ضمن اسكن مغز، صدها یاهزاران تصویر ساده و سیاه و سفید مانند مربع، یا یك خط صاف به فرد نشان میدهند و با استفاده از مجموع كامپیوترهای قدرتمند، الگوی دقیقی از فعالیت قشر بصریمغز را ضبط می كند.بعد از چندین بار تلاش،با هر فرد، كامپیوتر می تواند الگوهایبوجود آمده، توسط هر تصویر را شناسایی كند.به عبارت دیگر كامپیوتر می تواند فقط بامشاهده فعالیت مغز تشخیص دهد، فرد به چه تصویری نگاه می كند.یوكی تصاویر جدیدی بهافراد نشان می دهد، تصاویری كه هنوز كامپیوتر ندیده است، سپس به كامپیوتر اجازه میدهند، تصویری كه فرد مورد آزمایش می بیند را ترسیم كند.این نخستین باری است كه كسیتوانسته، فقط با مشاهده مغز افراد، تشخیص دهد كه آنها به چه چیزی نگاه می كنند.بامشاهده قشر بصری مغز ما موفق شدیم، تصاویری كه فرد می بیند را باز سازی كنیم.حالاداریم تلاش می كنیم، تصاویری كه فرد تصور می كندیا تصاویری كه در خواب می بیند راهم باز سازی كنیم.این روش اكنون فقط برای تصاویر سیاه و سفید نا واضح جواب داده،اما یوكی معتقد است در سالهای آینده، با تحقیق و محاسبه می توانیم خواب هایمان رابه صورت رنگی و با كیفیت خوب ضبط كنیم و این پنجره ای خواهد بود به درون ضمیرناخودآگاه بشر! این ضمیر ناخودآگاه نشان میدهد كه، ما كی هستیم و اصلا هویت ماچیست؟ بنابر این اگر بتوانیم به محتویات خواب های یك نفركه خودش هم از آنها آگاهنیست دست پیدا كنیم، آن وقت می توانیم به مشخصات عمیق تری از آن آدم پی ببریم.

آیا می توان محتویات ذهن فرد را ویرایش كرد؟

یك انسان معمولی به طور متوسط در طول عمر خود یكصد هزار لغت یاد میگیرد،با 1700نفر آشنا می شود و1000كتاب می خواند.از این انبارهای ذهنی عظیم وتجربه ها هویت خود را با الگویی كه مختص به هر كدام از ما است هویت خود را میسازیم.اما آیا می شود این خاطرات را بازنویسی كرد و هویت فرد را تغییر داد؟

مغز ما مملو از خاطرات است.بعضی برای ما لذت بخش هستند و برخی آنقدردردناك و غم انگیز كه ما آرزوی می كنیم كاش می توانستیم آن خاطرات را فراموشكنیم.خاطراتی مانند از دست دادن عزیزان یا شكست های عمیق عشقی كه همواره در ذهن ماتثبیت شده است.اما آیا می توانیم برخی از این خاطرات كه پیوسته به ما آسیب می زنندرا از ذهن خود حذف كنیم؟

دانشمند علوم اعصاب " آندره فن تون" از دانشگاه نیویورك میگوید: هر وقت چیزی را تجربه می كنیم، یك فعالیت الكتریكی درون مغز در بخشی از مغزرخ می دهدكه در تمام مغز گسترش می یابد.واین موج به یك تجربه تبدیل می شود.مثل یكشهر كه یك سری جاده، منطقه ای را به منطقه دیگر وصل می كنند و این جاده ها میتوانند خیابان های بزرگی باشند كه تردد خیلی زیادی در آنها انجام می شود یا میتوانند كوچه های باریكی باشند كه فقط اطلاعات بخصوصی از داخل آنها رد می شود امانه خیلی سریع و آسان.

سالیان دراز دانشمندان تصور می كردند، در مسیرهای گذری داخل مغز، بعداز بلوغ و طی تبدیل شدن فرد به انسان بالغ، ثابت و غیر قابل تغییر می شوند.بهعبارت دیگر كوچه ها نمی توانند عریض شوند و بزرگراه ها نمی توانند باریك شوند.ولیاكنون روشن شده است كه، مسیرهای داخل مغز یك فرد بالغ دائما در حال تغییر و ساخت وساز هستند.هر بار كه ما خاطره جدیدی را ذخیره می كنیم، فعالیت الكتریكی از طریقمیلیون ها نورون منتشر می شود.دانشمندان علوم اعصاب دریافته اند كه در طول زندگیتحولات زیادی رخ می دهد و این تحولات توسط تجربیات جدید كنترل و تنظیم می شود.

به تازگی دانشمندان مولكولی را در مغز شناسایی كرده اند كه در زمانشكل گیری خاطرات جدید وارد عمل می شوند.نام این مولكول PKM.zta(پروتئین كیناز ام زتا) كاری كه این پروتئینانجام می دهد این است كه مخابرات نورونی را افزایش می دهد یا بهینه می كند.زمانیكه یك خاطره می خواهد مسیر خود را در تردد مغز ما بیابد،PKM.ztaراهش را باز كرده و مطمئن می شود كه خاطره با خیال آسوده می تواند بهانبار خاطرات دراز مدت برسد.به نظر می رسد كه ذخیره سازی خاطرات دراز مدت، یعنیآنهایی كه الان ایجاد می شوند و تا آخر عمر در یادها می مانند، توسط این مولكولانجام می شود.

ولی یك ماده شیمیایی به نام ZIP وجود دارد كه PKM.zta را خنثی می كندو خاطرات به محل انبار ذخیرهدائمی خاطرات نمی روند.این ماده شیمیایی بر روی موش اجرا شده است.موشی را درونگردونه قرار می دهیم.یك قسمت از گردونه به جریان الكتریكی متصل است.هر بار موش بهاین منطقه میرسد یاد می گیرد كه باید از این بخش از محیط دور بماند.این یك خاطرهاست كه در ذهن موش نقش می بندد.سی رور بعد دوباره موش وارد گردونه می شود و مشاهدهمی كنیم كه موش همچنان به یاد دارد كه باید از محیط خطرناك، دوری كند.این یعنی اینكه این خاطره به خاطره دراز مدت تبدیل شده است.وقتی به هیپوكامپ مغز موش ZIP تزریق می شود و موش به گردونه باز گرداندهمی شود مشاهده می كنیم كه موش خاطره محیط متصل به الكتریسیته را فراموش كرده وبدنش دچار برق گرفتگی خفیف می شود.این یعنی این كه، با تزریق ZIP خاطره موش از ذهنش پاك شده است.اما ما نمیدانیم چه مقدار از خاطرات ذهن موش توسط این مولكول پاك شده است. به همین دلیل مجازنیستیم این آزمایش را بروی ذهن انسان آزمایش كنیم.وقتی روی سازماندهی سیناپسیخاطرات كار می كنیم، ممكن است در موقعیتی قرار بگیریم كه بفهمیم آیا می توانیمخاطرات بخصوصی را دستكاری كنیم یا نه؟ چرا كه خطر احتمال پاك شدن همه خاطرات ذهنیك فرد بسیار نا خوشایند ووحشتناك است.

اما راه دیگری وجود دارد كه بتوان خاطرات خاص آسیب زا و دردناك را درذهن كم رنگ نمود.دكتر "آلن برومید" از دانشگاه مونترال در حال پاك كردنخاطرات دردناكی است كه باعث شده بیماران او در هویت خودشان اسیر بمانند.هویت مابستگی دارد به این كه كجاها بوده ایم، عاشق چه كسانی شده ایم و چه كسانی را از دستداده ایم.برای بعضی از ما خاطرات دردناك می توانند مثل یك زخم باز تازه بمانند یامانع تبدیل شدن ما به كسی شوند كه می خواهیم باشیم.دكتر آلن به افراد دچار اختلالاسترسی پس از ضایعه روانی كمك می كند كه بخشی از وجودشان را كه از دست داده انددوباره بدست آورند.

دكتر آلن معتقد است هر گاه ما یك خاطره را به یاد می آوریم، در واكنشمغزی، مانند این است كه داریم یك خاطره جدید را از نو می سازیم.پس لحظه ای كه یكنفر یك خاطره را به یاد می آورد همان لحظه ای است كه می توان آن خاطره را تغییرداد یا آن را كم رنگ كرد.در یك مرحله بیمار، مادری بود كه دختر خود را از دست دادهبودو این مرگ باعث شده بود این زن نتواند به زندگی معمولی خود بازگردد.دكتر آلن ازبیمار می خواهد شرح مصیبت وارده به خود را، به طور دقیق با شرح جزئیات از روی دستنوشته بخواند.در این هنگام دكتر به بیمار قرص پروپانولل (ایندرال) كه یك بتا بلاكرساده است و نقش پایین آورنده فشار خون را دارد و تاثیر جانبی آن كاهش حافظه خفیفاست، تجویز می كند.

به مدت 6 هفته، هفته ای یك بار، دكتر این روش را اجرا می كند. بعدواكنش های آنها را در حین گوش دادن به گزارش از رویداد آسیب زایشان با مجموعه ایاز آزمایشها، مصاحبه ها و داده های روانی و فیزیكی می سنجد. پس از 6 هفته درمان مشاهدهشد كه هفتاد درصد از بیماران هیچ نشانه ای از علائم اختلال استرسی پس از ضایعهروانی نشان ندادند. آنها می توانستند بدون این كه مجبور به باز آفرینی درد شوند،در مورد آن صحبت كنند.در مورد رویدادهای آسیب زای روانی، همیشه زندگی آدم قبل وبعد از رویداد متفاوت خواهد بود.اما آدم ها می توانند با گذشت زمان هویت قدیمشانرا بدست آورند.

آیا می توان مغز سیلیكونی خودآگاه ساخت؟

چند دهه است كه مهندسان كامپیوتر تلاش می كنند، با استفاده از تكنولو‍ژیكامپیوتری، مغزهایی بیولوژیك را بازسازی كنند.اما از آنجا كه در كامپیوتر معمولااطلاعات به صورت قطعات بزرگ جابجا می شوند، اما در مغز، اطلاعات بسیار كوچك جابجاو توزیع می شوند.این شیوه بسیار در هم تنیده برای مدیریت بسته های كوچك اطلاعاتیتوسط مهندس كامپیوتر به نام "استیو" با ابزار سیلیكونی ساخته شده است.

استیو یك تراشه كامپیوتری كاملا جدید ساخته كه بطور خاص برای شیوه عملنورون ها در مغز عمل می كند، نام این تراشه "اسپنیكر" است.اسپنیكر درواقع فشرده كردن معماری شبكه ای از نورون ها است.این تراشه یك سیستم كامپیوتریعظیم است كه برای اجرای همزمان مدل هایی از مغز طراحی شده كه با همان سرعت اجزایزیستی داخل سر انسان حركت می كنند.این تراشه می تواند برای باز آفرینی رفتار16هزار نورون برنامه ریزی شوند.این فقط كسر بسیار كوچكی از یكصد میلیارد نورونیاست كه ما در مغز خود داریم.

اكنون استیو و تیمی از دانشگاه فنی مونیخ مشغول نوشتن تراشه های شبهمغزی برای ربات ها هستند.رباتی كه اكنون ساخته اند از طریق بینایی اطراف خودش راكنترل می كند.این ربات با استفاده از كنترل نورونی خط را دنبال می كند.جلوی ان یكحسگر بینایی قرار دارد،اطلاعات بینایی به كارت اسپنیكر ارسال می شود.كارت فعالیتشبكه نورونی را بصورت بی درنگ اجرا می كند و بعد خروجی كارت با استفاده از لپ تاپبه ربات برگرداننده میشود و حركاتش كنترل می گردد.

مغز تراشه اسپیكر ربات از عملكرد مغز یك موجود زنده تقلید می كند،درست مثل یك كودك وارد تعامل با محیط می شود و از بدن فیزیكیش برای درك دنیای اطرافاستفاده می كند.هر چه بیشتر تجربه كند هوشمندتر می شود، قدم های ابتدایی در جهت خودآگاهی!

سیستم های حال حاضر 4 تا تراشه دارند و می توانند در حدود 50تا 60هزارنورون را مدل سازی كنند.تا چند ماه دیگر قطعه ای 10 برابر بزرگتر خواهیم داشت كهدر حد پیچیدگی مغز زنبوری با 850هزار نورون خواهد بود.بعد از ان سیستم های بزرگتریساخته خواهد شد،تا به ابعاد مغز داران برسد.امروزه ما می دانیم زنبور عسل بااین مغز بسیار ساده و ابتدایی یك موجود زنده خود آگاه به حساب می آید.

این سوال كه آیا ماشین های الگو برداری شده از مغز در نهایت میتوانند،تخیل، خواب دیدن و كاركردهای مشابهی داشته باشند؟ استیو معتقد است كه مانعیبنیادی نمی بیند كه در آینده این مغزها چنین فرایندهایی داشته باشند.او معتقد استمغز انسان بر اساس الگوریتم های ساده عمل می كند و آنچه برای انسان جواب می دهد،برای مغز ماشین ها هم جواب خواهد داد.


 


قبل از تنظیم و استقرار قانون» در بین جوامع بشری، آداب و سنن ورسومی ساری و جاری بود، و آداب و سنن چنانكه تاریخ نشان می دهد از خود مردم سرچشمهمیگیرد، در صورتی كه معمولا قانون را یك فرد مانند مصلحان جامعه  یا یك طبقه فرمانروا بر اساس منافع یا مصالحخود یا جامعه برای همگان وضع می كنند.سنن و آداب اجتماعی عبارتند از خلاصه و جوهرآزمایش ها و طرق عملی است كه جامعه بشری به مرور زمان آنها را نیكوتر و سودمندترتشخیص داده و از راه قانون و ناموس انتخاب طبیعی باقی مانده است.آداب اجتماعی برایاجتماع همان ثبات و پایداری را فراهم می اورد كه توارث و غریزه برای نوع بشر وعادت برای افراد فراهم می آورد.

نخستین مرحله از مراحل تكامل قانون جلو گیری از انتقام شخصی بود.بهاین معنی كه انسان ابتدایی می گفت:من زیان دیده ام» و انتقام گرفتن به من تعلقدارد.اصل انتقام در تمامی طول تاریخ حقوق و قانون وجود داشته و اثر آن در قوانینقصاص» حقوق روم و در قانون حمورابی و شریعت موسی:چشم در مقابل چشم و دندان درمقابل دندان» دیده می شود و به آسانی می توان تأثیر و سیر تكاملی آن را در قاونهای جزایی كه امروز در كشورهای مدرن مورد اجراست، مشاهده كرد.

گام دوم كه آدمی به طرف قانون و مدنیت برداشته، آن بوده است كه جریمهو غرامت را جانشین انتقام ساخته است.مانند خونی كه ریخته شده یا چشمی كه كور شدهفلان میزان غرامت و تاوان به جای انتقام جویی پرداخت شود.به این لحاظ گام سوم لازمبود تا دادگاه هایی پدید آید كه در آن رؤسا و كاهنان و پیرمردان پهلوی هم بنشینندو در اختلاف میان مردم قضاوت كنند.گام چهارم زمانی بوده كهدولت» خود متعهد شده كهاز جلوگیری كند و م را كیفر دهد.

اخلاق اجتماعی در ایران باستان

تا سال 1901 میلادی تصور می شد كه الواح دوازده گانه رومی قدیمی ترینقوانین مدون بشری هستند.ولی پس از آن كه در آغاز قرن بیستم میلادی باستان شناسفرانسوی "دمرگان"، در ایران دست به تحثیقات وسیع زد در كنار رود فرات درشوش قدیم ستون سنگی بزرگی كه حاوی قوانین حمورابی است را كشف كرد و معلوم شد كه درحدود قرن قبل از میلاد، حمورابی» پادشاه بزرگ بابل قانون نامه ای مشتمل بر 282ماده از خود به یادگار گذاشته است كه شاهكارهای حقوقی دنیای كهن به شمار می رود.تاقبل از حمورابی قضات همان كاهنان بودند ولی از زمان حمورابی به بعد،محكمه های غیردینی تشكیل شد كه در مقابل دولت مسئول بود، مجازات در ابتدای امر بر اصل قصاص قرارداشت یعنی اگر كسی دندان مرد آزاد شریفی را می شكست یا چشم او را كور می كرد یااندامی از او را عیبناك می ساخت، همان گزند را به وی می رساندند.رفته رفته اینكیفرهای غیبی از میان رفت و به جای كیفر جسمی فدیه و غرامت مالی جای آن را گرفت.باگذشت زمان، تنها كیفری كه قانون آن را جایز می شمرد همان تاوان یا دیه بود.

بابلیان مانند بسیاری از مردم امروز دنیای غرب روابط جنسی را پیش ازشویی مجاز می شمردند، كه در واقع ازدواج آزمایشی به شمار می رفت، هر وقت یكی ازدو طرف می خواست، می توانست این رشته ارتباط را از هم بكسلد.بابلیان اشعار عاشقانهمی سرودند، نامه ای از تاریخ 2100سال قبل از میلاد اكنون موجود است كه روش نگارشآن با روش نگارش نامه های ناپلئون اول به ژزفین شباهت دارد.بطور كلی، وضع زن دربابل از وضع زن در یونان یا در اروپای قرون وسطا بدتر نبود،ن وظایف به جز وظایفمتعارف می توانستند برای انجام امور مختلف چون مردان در كوچه و بازار رفت و آمدكنند،خرید و فروش نمایند، میراث ببرند و برای ماترك خود وصیت نامه بنویسند.

اخلاق اجتماعی در یونان باستان

در یونان باستان متفكرین نامداری چون سقراط، افلاطون و ارسطو معتقدبودند كه موازین و معیارهای جاویدان و پایداری وجود دارند كه ارزش قوانین موضوعهتابع انطباق با این موازین است.به عقیده ارسطو (بزرگترین متفكر دنیای قدیم) هدف وغایت نهایی خیر و فضیلت است و قوانین باید طوری وضع شوند كه زندگی را بر اصل خیر وفضیلت بنا كند.بنابر این از همان زمان های قدیم در قانون شناسی دو مسئله مهم بودهاست اول محتوی و مضمون قوانین و دوم ارزش قانون

بعضی از صاحبنظران، دوران قانون گذاری و تدوین نظامات اجتماعی دریونان باستان و دیگر كشورها را بین 900تا 600سال قبل از میلاد می دانند.به موجبالواح دوازده گانه: هر امری كه مورد قبول عامه بود قانون خوانده می شد» چون در آنایام مردم و صاحب نظران، قانون را زاده فكر بشر می دانستند، تغییر آن مانعینداشت.در قوانین جدید یونان از خدایان سخنی به میان نمی آمد، وقانون از جمله احكامدینی به شمار نمی رفت.

در سال 620ق.م دراگون» برای مبارزه با فساد، مأمور تنظیم قوانین كتبیگردید .با این كه قوانین دراگون ظالمانه و به نفع اشراف بود و در بسیاری جهات جنبهارتجاعی داشت،ولی این حسن را داشت كه از كیفر های شخصی و كینه جوئی تا حدی میكاست.

درپایان قرن هفتم وآغاز قرن ششم پیش از میلاد 594سال قبل از میلاد طیمبارزات مختلفسولون» در آتن به زمامداری رسید و به یك رشته اصلاحات عظیم انقلابیدست زد.او تمام بدهی های كشاورزان و دهقان هایی كه به واسطه این بدهی مورد استثماراشراف بودند،را، ملغی كرد و كلیه كسانی كه در اثر بدهی به بردگی گرفته شده بودندرا آزاد ساخت.اصلاحات سولون با این كه موجب تحكیم موقعیت های قشرهای فوقانی جامعهبود،دولت آتن را به صورت یك دولت دموكراتیك عمومی درآورد.

سولون در عین حال كه بیكاری را جرم می شمرد و به مردم هرزه و عیاشاجازه نمی داد كه در مجلس آتن سخن بگویند، برای جلوگیری از جنسی، روسپی گریرا قانونی كرد و بر كاران مالیات بست و روسپی خانه هایی كه از طرف دولت دارایپروانه و تحت نظارت و مراقبت دولت بودند به وجود آورد.یكی از معاصران در مدح اوچنین می گوید:آفرین بر تو، ای سولون، تو ن روسپی را برای استفاده شهر، و برایحفظ و نگهداری اخلاق شهری كه پر از جوانان نیرومند است در اختیار عزب ها و مردم بیزن قرار دادی، اگر قانون حكیمانه تو نبود این جوانان ممكن بو تن به مزاحمت ننجیب بدهند.»برای كسی كه به ناموس زنی آزاد كند صد درخما جریمه قرار داد،لیكنبه كسی كه مرد كاری را كه به زنی كند و در حین عمل بگیرد، اجازه داده استكه او را در دم بكشد.

سولون جهیزیه دختران را محدود ساخت،تا محرك ازدواج و دوستی متقابل زنو شوهر باشد.او از تدوین قانونی دایر بر سخت گیری به افراد مجرد امتناع ورزید وگفت اداره زن بار سنگینی است.حق تابعیت را از كسانی كه هنگام اغتشاش و جنگ بی طرفیپیش می گرفتند سلب كرد.و معتقد بودكه بیطرفی و لاقیدی نسبت به امور اجتماعی منجربه فساد و نابودی دولت می گردد.

سولون بدگویی از مردگان و زندگان را جرم شمرد.بر پا كردن جشنهای عظیمو قربانیهای پرهزینه و نوحه سرایی را تحریم كرد.چون از او می خواستند فرمانرواییمطلق و همیشگی مردم را قبول كند نپذیرفت و از قبول این مقام كه سر انجام بهاستبداد و حكومت فردی منتهی می شد، خودداری كرد.سولون روحی آزادیخواه و دمكراتداشت.به انتقاد آزادیخواهان تندرو و محافظه كاران گوش می داد، و به نقص قوانین خوداعتراف می كرد.قوانین سولون آغاز قوانین مدون دایمی بود. یكی از اقدامات مهم یسولون این است كه وی توانست در یك عصر بحرانی نیروی حكومت را تا حدی از كف متنفذینو خانواده های اشرافی بیرون بیاورد و صاحبان لیاقت و شخصیت كه از طبقه متوسط وكاسبكار بودند به جای آنان بنشاند.همچنین قانون حق رجوع عامه مردم به دادگاه هایعمومی، خود عاملی بود كه توانست قلمرو دمكراسی آتن را توسعه بخشد.از آن پس اینمحاكم، دژ محكم آزادی گردید.

سولون به تملك فردی رسمیت بخشید.پدران به حكم قانون موظف بودند پیش ازمرگ، اموال خود را بین فرزندان تقسم كنند و اگر كسی فرزند نداشت می توانست اموالخود را كه سابقا پس از او به طایفه اش می رسید، به هركس كه بخواهد واگذار كند.حقوصیت و قانون آن به وسیله سولون رسمیت یافت.

اخلاق اجتماعی در مصر

فراعنه و شهریاران مصر غال و گاهی دختر خود را به همسری خویشانتخاب می كردند به این بهانه كه خون خاندان سلطنتی را پاك و پاكیزه نگاه دارند،ولی توده مردم به یك زن قناعت می كردند، طلاق به ندرت اتفاق می افتاد. هرگاه زنیمرتكب می شد شوهر او می توانست بدون دادن هیچ حقی او را از خانه بیرون كند،ولی اگر جز در این صورت وی را طلاق می داد، ناگذیر بود قسمت بزرگی از املاكخانواده را به وی واگذارد .حقوق اجتماعی ن مصر درعهد باستان بطور كلی رضایتبخشبود.آنها در كوچه و خیابان با آزادی كامل رفت و امد میكردند و بعضی از انها بهكارهای صنعتی و تجاری می پرداختند.

جامعه مصر برای ن و مادران ارزش فراوان قائل بود.پدری به فرزند خوداندرز می دهدكه:هرگز مادرت را فراموش نكن.زیرا وی مدتی زیادی تو را چون بارسنگینی در شكم نگاه داشته و پس از آنكه ماههای آبستنی تمام شد تو را زاییده، سهسال تمام تو را بر دوش كشیده و به دهانت گذاشته و به تو غذا داده و از پلیدیو ناپاكی تو، روی ترش نكرده است.در آن هنگام كه به مكتب می رفتی و نوشتن میآموختی، هر روز از خانه نانو آب جو با خود به نزد آموزگار تو می آورد.»

نمونه ای از قوانین موسی

پدر و مادر خود را احترام نما، قتل مكن، مكن، ی مكن، بر همسایهشهادت دروغ مده، به خانه همسایه خود طمع مورز و به زن همسایه ات و غلامش و كنیزش وگاوش و الاغش و به هیچ چیزی كه از آن همسایه تو باشد طمع مكن.

هر كه انسانی را بزند و او كشته شود، هر آینه كشته خواهد شد.هركه آدمیرا بد و او را بفروشد یا در دستش یافت شود كشته خواهد شد، هر كه پدر و مادر خودرا بزند كشته خواهد شد.اگر دو مرد نزاع كنند و یكی دیگری را به سنگ یا مشت بزند واو نمیرد و لیكن بستری شود، زننده او عوض بیكاری، خرج معالجه او را بدهد. جان بهعوض جانو چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان و دست به عوض دست و پا به عوض پا وداغ به عوض داغ و زخم به عوض زخم و لطمه به عوض لطمه و اگر كسی به چشم غلام یا چشمكنیز خود لطمه بزند كه ضایع شود او را به عوض چشم آزاد كنند.

هرگاه گاوی با شاخ خود مردی یا زنی را بزندكه او بمیرد، گاو را البته سنگسار كنند و گوشتش را نخورند و صاحب گاو بی گناهباشد.ولیكن اگر گاو قبل از آن شاخ زن بود و و صاحبشآگاه بود و آن را نگاه نداشت و او مردی یا زنی را کشت، گاو را سنگسار کنند و صاحبشرا نیز به قتل رسانند.

اگردختری به رابطه نا مشروع متهم شد، اگر این سخن راست باشد و علامت بكارت آن دخترپیدا نشود  آنگاه دختر را نزد در خانة پدرشبیرون آورند و اهل شهرش او را با سنگ سنگسار نمایند تا بمیرد چونكه در خانة پدرخود كرده در اسرائیل قباحتی نموده است. پس بدی را از میان خود دور كرده‌ای.

قوانین مدنی و اجتماعی موسی به این جهتشبیه به مجموعه قوانین حمورابی و دین زرتشت است كه، یهودیان در درجه نخست با بابلیها همسایه بودند و در تعامل فرهنگی و اجتماعی با انها به سر می بردند.دوم آن كهوقتی كوروش كبیر به یهودیان پناه داد، آنها در مدت مهاجرت خود با فرهنگ، تمدن وقوانین ایرانیان آشنایی بیشتری پیدا كردند.چنانچه تا قبل از این تعامل هیچ آشناییبا مضامین فرا مادی همچون بهشت و دوزخ، فرشتگان،شیطان و نداشتند،كاهنان یهودیبعدها این مضامین را به تورات افزودند.از آنجا كه یهودیت مادر دین های یكتا پرستیمی باشد،بعدها بسیاری از این قوانین و دستورات در دیگر ادیان هم وارد شد.

 



در آن سوی فرات یا دجله، در تمام طول تاریخ یونان و روم،آن امپراتوری قرار داشت كه به مدت هزار سال از اروپای رو به توسعه و از مهاجمان آسیایی بر كنار مانده بود،هرگز عظمت هخامنشی خود را فراموش نكرده بود،آهسته از صدمات جنگ های پارت ها(اشكانیان) شفا یافته بود و فرهنگ بی نظیر و اشرافی خود را چنان به دست توانای شاهان ساسانی حفظ كرده بود كه بعدها توانست پیروزی اسلام بر ایران را تبدیل به رنسانس فرهنگی ایران كند.

"ساسان" موبدی در تخت جمشید بود، پسرش "بابك" امیری در خور بود،بابك،"گوچیهر" فرمانروای فارس را كشت،خود را شاه آن سامان نامید و قدرت خویش را به موجب وصیت به پسر خود "شاپور" واگذاشت.شاپور بر اثر سانحه ای مرد وبرادرش "اردشیر" جانشین وی شد.اردوان پنجم، آخرین پادشاه پارت یا اشكانی، از قبول این سلسله جدید امتناع ورزید.به سال 224میلادی اردشیر اردوان را در جنگ كشت و خود را پادشاه نامید.

اردشیر حكومت سست ملوك الطوایفی اشكانیان را با یك حكومت سلطنتی پر قدرت، كه از طریق یك تشكیلات اداری متمركز اما رو به گسترش امور را می گرداند، جایگزین كرد.حمایت اربابان مذهب زرتشتی را با احیای معابد جلب كرد و به مردم قول داد انتقام داریوش سوم را از جانشینان اسكندر بگیرد و تمام سرزمین های شاهان هخامنشی را باز ستاند .او تا زنده بود نبردهای سریعش حدود ایران را در شمال خاوری تا رود جیحون و در باختر تا فرات بسط داد.و هنگام مرگ به فرزندش شاپور سفارش كرد تا به وعده های او جامع عمل بپوشاند.

"شاپور اول" تمام قدرت و كاردانی پدر خویش را به ارث برده بود.سنگ نبشته ها او را مردی با وجنات زیبا و نجیب وصف می كند.او تربیت عالی داشت و به دانش مهر می ورزید.به تمام ادیان آزادی كامل داد.به "مانی" اجازه داد تا در دربارش موعظه كند و اعلام كرد كه مغان، مانویان، یهودیان ، مسیحیان و ارباب سایر مذاهب در امپراطوری او از هر اذیتی مصون هستند.با ادامه ویراستن اوستا، كه در دوران اردشیر آغاز شده بود، موبدان را وا داشت تا آثار فلسفه مابعدالطبیعی، نجوم و طب را كه غالباً از هند و یونان گرفته شده بود، در این كتاب مقدس ایرانی بگنجانند.در حمایت از هنر گشاده دست بود و در سلسله ساسانی بهترین مدیر بود.پایتخت جدیدی در شهر شاپور ساخت كه ویرانه های آن هنوز به نام جندی شاپور وجود دارد.در شوشتر، در ساحل رود كارون یكی از ساختمان های مهندسی كهن را بر پا كرد.این ساختمان عبارت بود از سدی با قطعات سنگ خارا كه پلی به طول 520متر و عرض 6 متر تشكیل می داد.برای ساختن این سد، مسیر رود موقتاً عوض شد.بستر آن سنگ فرش گردید و دریچه هایی در سد ایجاد شد تا جریان آب را منظم سازد.

شاپور علی رغم میل باطنی به سوریه حمله كرد، به انطاكیه رسید اما در آنجا از ارتش روم شكست خورد و قرار داد صلحی در سال 244م با آنان امضا كرد كه به موجب آن تمام سرزمین هایی را كه سابقا از رومیان گرفته بود به آنان بازگرداند.چون از همكاری ارمنستان با رومیان خشمگین بود  به آن كشور وارد شد و در سال 252م سلسله طرفدار ایران را در انجا مستقر كرد.به واسطه قدرتی كه گرفته بود، جنگ با روم را از سر گرفت و امپراطور "والریانوس" را شكست داد و او را در سال 260م دستگیر نمودو هزاران اسیر را ناچار به كار اجباری در ایران كرد.فرماندار پالمورا با روم همدست شد و شاپور را ناچار كرد فرات را، مرز ایران و روم بشناسد.

جانشینان شاپور به جز "هرمز دوم"(302م) عظمت چندانی نداشتند.هرمز دوم صلح و سعادت را حفظ كرد.اماكن عمومی و مساكن شخصی،خصوصا خانه های فقرا را به خرج دولت تعمیر كرد.دادگاه جدیدی برای رسیدگی به شكایت بینوایان از اغنیا تأسیس كرد و خود غالباً ریاست آن را بر عهده داشت.هنوز نمی دانیم چرا نجبا بعد از مرگ او فرزندش را زندانی كردند و تاج و تخت را به كودك هنوز زاده نشده او سپردند و لقب "شاپور دوم" به او دادند.

شاپور دوم از كودكی برای جنگ تربیت شد.بدن و اراده خود را نیرومند ساخت و در شانزده سالگی زمام حكومت و اداره میدان نبرد را به دست گرفت.او به عربستان خاوری حمله كرد و برآن نواحی چیره شدتا راههای بازرگانی به خاور دور را در دست داشته باشد.طی چهل سال با امپراطوران رومی در جنگ بود و همین جنگ های پیوسته جنگ جویان را خسته كرد و خزانه های كشور را تهی نمود.در قرن بعد یعنی حدود سال 425م طایفه ای از تورانیان، ناحیه بین جیحون و سیحون را تصرف كردند."بهرام پنجم"، كه به واسطه مهارتش در شكار ملقب به "بهرام گور" بود، دلیرانه با آنها جنگید و شكستشان داد.پس از مرگ او تورانیان كه در نتیجه باروری و جنگجویی به اكناف گسترده شدند، و امپراطوری تشكیل دادند كه از دریای خزر تا رود سند وسعت داشت، بار دیگر به ایران حمله كردند وبر "فیروز" پادشاه ساسانی(459-484)غلبه كردند و او را كشتند و "بلاش"(484-488) جانشین او را خراجگذار خود ساختند.این دوره به واسطه كشمكش شاه با اشراف و موبدان برای حفظ اقتدار،كشور دچار هرج و مرج بود.

"قباد اول"(488-531)به فكر افتاد تا با یك نهضت اشتراكی(كمونیستی) كه هدف اصلیش حمله به موبدان و اشراف بود،دشمنان را ضعیف كند.به همین خاطر به فراخور نیاز در سال 490م موبدی به نام "مزدك" خود را فرستاده یزدان نامید و اعلام كرد همه مردم مساوی زاده شده اند،هیچكس حق طبیعی برای تملك چیزی بیش از دیگری ندارد،مالكیت و ازدواج از ابداعات انسان و از اشتباهات پست اوست،و كلیه اشیا و تمام ن باید ملك مشترك مردان باشند.بینوایان این سخنان را پسندیدند.به خانه اشراف و موبدان حمله كردند و ثروت و حرمسراهای آنان را در اختیار گرفتند.موبدان و اشراف آزرده، قباد را زندانی كردند و برادرش "جاماسپ" به شاهی برگزیدند.قباد پس از سه سال از حبس گریخت و از تورانیان تقاضای كمك كرد.تورانیان به او ارتش دادند.بار دیگر او قدرت را به دست گرفت و مزدك و هزاران تن از پیروانش را كشت.(دین در خدمت استبداد)با تورانیان جنگید و پیروز شد اما در جنگ با رومیان موفقیت كسب نكرد.

"خسرو اول"(531-579)كه ایرانیان او را انوشیروان و عرب ها او را كسری می خوانند،وقتی برادران برای خلع او همدست شدند آنان را به جز یك تن كشت.رعایایش او را عادل می خواندند.شاید اگر عدل را از رحم جدا كنیم او شایسته این لقب بود.او حكومت را كاملا تجدید سازمان داد.در انتخاب دستیارانش فقط شایستگی را ملاك قرار داد."بزرگمهر" مربی فرزندش را به وزارت بر گزیدكه نامی جاودان در تاریخ بر جا گذاشت.نظم مالیاتی عادلانه ای ایجاد كرد.قوانین ایران را مدون ساخت.برای اصلاح آب شهرها و كشاورزی سدهای فراوان ساخت.تجارت، كشاورزی و صنعت را توسعه داد.به بینوایان و درماندگان كمك می كرد و به مردان مجرد برای ازدواج از بودجه دولتی كمك می كرد.به هنر، ادبیات و انواع علوم بها می داد به شكلی كه دانشگاه جندی شاپور در آن زمان اوج اعتلا را سپری می كرد.

در سال  539 به بهانه نقض صلح نامه ای كه با روم داشت با آن كشور اعلام جنگ كرد.سوریه و حلب را محاصره نمود اما با دریافت فدیه گرانبها دست از محاصره برداشت.مردم انطاكیه در مقابل او مقاومت كردند.تمام ساختمان ها را به جز كلیسا خراب كرد و اسیران را روانه ایران نمود.بارها به روم حمله برد به شكلی كه این جنگها تا زمان پیریش هنوز ادامه داشت تا بر روم چیره شد و روم را با صلح نامه پنجاه ساله خراجگزار خود كرد.در سال 570م به در خواست حمیریان عربستان ارتشی به آن سامان فرستاد تا آنان را از قید فاتحان حبشی بر هانند.چنین كرد و حمیریان دریافتند خاكشان به یك استان ایرانی مبدل شده است.آنان از رومیان تقاضای كمك كردند."یوستینوس دوم" با ایران اعلام جنگ كرد.خسر با وجود پیری شخصا به میدان جنگ رفت وشهر مرزی "دارا" را از رومیان گرفت اما سلامتش یاری نكرد و شكست خورد و در تیسفون به سال 578م در گذشت.صنعت،هنر،علوم و نظام صحیح اداری كه در زمان او به اوج اعتلا رسید،همان علومی بود كه سالهای بعد، پس از حمله اعراب با دین آنها ممزوج شد و به اسم دین اسلام در سراسر دنیا منتشر گردید.

پسر او "هرمز چهارم"(579-589)به دست "بهرام چوبین" كه یكی از سرداران بود از سلطنت افتاد.و نایب السطنه به بهرام رسید كه سال بعد اعلام پادشاهی كرد.اما وقتی فرزند هرمز یعنی "خسرو دوم"(خسرو پرویز) به بلوغ رسید سلطنت را از او طلب كرد اما بهرام امتناع ورزید.خسرو پرویز از رومیان كمك خواست و آنان به خسرو كمك كردند تا به پادشاهی رسید.اما چون پادشاه جدید روم پادشاه قبلی كه به او كمك كرده بود تا به پادشاهی برسد را گشته بود با روم اعلام جنگ كرد.در (605-613) بسیاری از سرزمین های شرقی روم را به تصرف در آورد و چون از كامیابی سرمست شده بود علیه مسیحیان اعلام جنگ كرد و شمار زیادی از یهودیان به او كمك كردند به شكلی كه در سال 614 به اورشلیم حمله بردند نود هزار مسیحی را قتل عام كردند،كلیسا ها را آتش زدند و صلیب واقعی، محبوبترین یادگار مسیحیان را با خود به ایران آوردند.در سال 617 به آسیای صغیر تاخت و "خاكدون" را تصرف كرد و در سال 619مصر را پس از داریوش دوم، فتح نمود.

از آن پس عشق شیرین، خسرو را به كاخ تجملی "دستگرد"كشانید تا خود را وقف معشوقه خود سازد.معماران، مجسمه سازان و نقاشان را گرد آورد تا پایتخت جدیدش را بسی زیبا تر از پایتخت قدیم بسازند و چهره هایی از شیرین بر سنگ بتراشند.شیرین مسیحی بود به این خاطر در بحبوحه جنگ مقدس خود،به او اجازه داد تا كلیسا و صومعه های بسیاری بسازد.

به ظاهر انتقام اسكندر گرفته شده بود چون، از امپراطوری بیزانس جز چند بندر آسیایی، چند قطعه از خاك ایتالیا، یونان و یك نیروی دریایی شكست خورده و پایتخت محاصره شده چیزی باقی نمانده بود.اما ده سال طول كشید تا "هراكلیوس" ویرانه های سرزمین خود را از نو بسازد و ارتش نوینی بیاراید و همانگونه كه خسرو اورشلیم را ویران ساخت،زاگاه زردشت "كلورومیا" را خراب كند و آتش مقدس جاودان را خاموش سازد(620م). خسرو ارتشهای خود را یكی پس از دیگری به مقابله با او فرستاد اما همگی شكست خوردند.خسرو به تیسفون گریخت.سردارانش كه ازاهانت های وی آزرده خاطر بودند، در خلع او با اشراف همدست شدند.وی را به زندان انداختند و فقط به او آب و نان دادند.هیجده پسرش را جلوی چشمش سر بریدند تا اینكه یكی از فرزندانش به نام "شیرویه" او را به سال 628م كشت.

پس از خسرو پرویز شیرویه به اسم "قباد دوم" تاجگذاری كرد و با هراكلیوس صلح كرد و سرزمین هایی كه به اشغال لشكر ایران در آمده بود را باز پس دادو اسیران را آزاد نمود و بقایای صلیب مقدس را به اورشلیم بازگرداند.در روزی كه صلیب واقعی به اورشلیم بزگرداننده می شد، اعراب مسلمان به پادگان یونانی نزدیك رود اردن حمله كردند.در سال 629 بیماری همه گیر در ایران شایع شد و هزاران تن از جمله شاه را به كام مرگ كشانید."اردشیر سوم"،پسر هفتاد ساله شیرویه به قدرت رسید.اما سرداری به نام "شهر براز" او را كشت و تخت شاهی را غصب كرد.سربازان شهر براز را كشند و بانگ زدند هركس خون شاهان در بدن نداشته باشد و بر تخت سلطنت نشیند همین روزگار خواهد داشت.»

هرج و مرج اكنون بر قلمرویی كه از بیست و شش سال جنگ مداوم فرسوده شده بود حكمفرما می شد.پریشانی اجتماعی به آن فساد اخلاقی كه همراه ثروت و فتح به ایران آمده بود هر چه بیشتر دامن زد.ظرف چهار سال نه تن از حاكمان مدعی تخت سلطنت شدند، ولی یا به قتل رسیدند یا گریختند.استان ها و حتی شهرها یكی بعد از دیگری استقلال و انفكاك خود را از حكومت مركزی كه دیگر توانایی فرمانروایی نداشت اعلام می كردند.ون و سرداران سپاه در نبود قدرت مركزی ظلم های زیادی به مردم روا می داشتند خزانه كشور خالی شده بود و سربازان بی جیره و مواجب بودند. مردم از این هرج و مرج و نا امنیتی به تنگ آمده بودند و ناخودآگاه به دنبال یك منجی می گشتند تا آنها را از این ظلم و ستم برهاند.در سال 634م تاج شاهی به "یزدگرد سوم" تفویض شد.او از سلاله ساسان و فرزند یك كنیز بود.

در حالی كه كشور ایران توانایی مقابل با هیچ قدرت خارجی را نداشت چون به معنای واقعی ارتش و لشكری وجود نداشت كه بتواند در برابر هجوم مان مقاومت كند، مردم هم از ظلم و جور ت و سران سپاه به تنگ آمده بودند،در سرزمینی دیگر مقدمات كار برای نفوذ به این امپراطوری رو به زوال چیده می شد.حضرت محمد در سال 632م در گذشت . تازیانی كه در مرزهای ایران شغل راهزنی داشتند، پس از حمله های متعددی كه به آبادی های مرزهای ایران كردند متوجه شدند سربازان ایرانی چون گذشته در پی دفاع از كیان خود نیستند و آنها می توانند با یك شبیخون،با دستانی پر به سرزمین خود بازگردند.سردسته این راهن دو تن بودند به نام های "مثنی بن حارثه" و "سویدبن قطبه" كه مثنی در سال 634م  طی نامه ای به ابوبكر خلیفه وقت مسلمین اوضاع نابسامان و ضعف و سستی سربازان ایرانی را به او گزارش داد.مثنی بعدها حاكم حیره شد و از مردم خراج سالیانه دریافت می كرد.

وقتی عمر به خلافت رسید كار ایران بسیار آشفته تر بود.اگر چه یزدگرد بر اریكه قدرت تكیه زده بود اما سرداران سپاه و دینكاران ذرتشتی از هیچ فتنه و فسادی روی گردانی نمی كردند. سپاه تازیان در شهر حیره در مرز ایران مستقر شد و تا كناره های رود دجله امنیت مرزهای ایران را تهدید كرد.یزدگرد "رستم فرخ هرمزد" را جهت چاره اندیشی از خراسان فرا خواند.مثنی این خبر را شنید و آهنگ مدینه كرد تا از عمر كمك بطلبد.مردم عرب از هجوم به كشور ایران وحشت داشتند.عمر بر بالای منبر رفت و یادآور سخنان حضرت محمد در مورد گنج خسروان و قیصران شد و مسلمانان را به جنگ ترغیب نمود.لشكری به همراه مثنی به سمت ایران حركت كرد و طی چند درگیری دو بار بر ایرانیان پیروز شدند و برای بار سوم شكست خوردند.عمر بار دیگر نیرویی فراهم كرد و به مرز ایران گسیل داشت كه این بار پیروزشدند و قسمت هایی از خوزستان را به تصرف در آوردند.با این پیروزی تابوی قدرت ایران شكست و اعراب به پیروزی خود امیدوار شدند و لشكری عظیم به فرماندهی سعدبن ابی وقاص، به سوی میدان جنگ روانه ساختند.


از نخستین افرادی كه در مورد ماهیت هستی نظر دادند فلاسفه بودند.یك فیلسوف همیشه به دنبال آن است تا با فكر كردن و استدلال ورزیدن و ایجاد رابطه منطقی بین مشاهدات خود، علت برخی پدیده ها را حدس بزند.از آنجا كه فلاسفه قدیمی دانش كمی داشتند و هنوز علوم تجربی متولد نشده بود تا اطلاعات واقعی در اختیار آنها قرار دهد این فلاسفه آنچه را مشاهده می كردند به آن می اندیشیدند و در ذهن خود فرضیه هایی را می ساختند بدون اینكه مانند علوم تجربی امروز مراحل علمی ساختن یك فرضیه را طی كنند.از آنجا كه پدید آورندگان ادیان یا خود فیلسوف بودند و یا ارتباط تنگاتنگی با نظرات فلسفی داشتند همین فرضیه های فلاسفه وارد این ادیان می شد و وابستگان به آن دین در مورد ماهیت هستی یا موارد دیگر زندگی نظر قطعی خود را ابراز می نمودند.

از نخستین فیلسوفانی كه در مورد ماهیت هستی نظر دادند فلاسفه یونان باستان می باشند.تالس كه در حدود 600قبل از میلاد در شهر ملتوس یونان زندگی می كرد، نخستین فیلسوفی بود كه در این مورد اظهار نظر كرد.او معتقد بود كه آب همان شیئی است كه جهان از آن تشكیل شده است.او می دید كه وقتی آب به نقطه انجماد می رسد به یك جامد مبدل می گردد و وقتی  به نقطه جوش می رسد به بخار و هوا تبدیل می شود.لذا استدلال می كرد كه اشیاء از سخت ترین آن ها كه صخره ها و سنگ باشد تا رقیق ترین كه هوا می باشد از آب ساخته شده و سپس دوباره به آب مبدل می شوند.

كمی بعد فیلسوف دیگری از همان شهر ملتوس به نام آناكسیماندر نظر تالس را مردود دانست و گفت: چیزی كه جهان از آن ساخته شده توده جانداری است كه تمام فضا را اشغال نموده استاو این ماده را بی نهایت نامید و اعتقاد داشت این بی نهایت متحرك است و در اثر همین حركت قسمت هایی از آن جدا شده و اشیای بی شماری كه ما آنها را مشاهده می كنیم بوجود می آورد.همچنین در اثر این حركت قطعاتی كه قبلاً ساخته شده بودند به هم می پیوندند و توده بی نهایت را به وحدت نخستینش می رسانند.

آناكسیمنس از همان شهر ملتوس اعتقاد داشت كه عالم از هوا ساخته شده است.توجیه او این بود كه همه موجودات هوا را تنفس می كنند و همین هوا اجزای بدن آنها را می سازد.همچنین هوا قادر است به باد، ابر،باران، خاك و دیگر اجزای هستی تبدیل شود.

فیثاغورث و پیروان مكتب او،تحت تأثیر این فكر بودند كه خیلی چیزها در جهان طوری با هم ارتیاط دارند كه می توان آنها را با اعداد تبیین كرد.برای مثال می گفتند كه صدای یك تكه سیم یا زه با طول آن دارای نسبتی است كه با عدد قابل تبیین است.بر این اساس آنها معتقد بودند اصل تشكیل دهنده هستی اعداد می باشند.كوشش آنها تا به آنجا پیش رفت كه در این راستا پیچیده ترین نظام رقومی را ایجاد كردند.

هراكلیتوس اعتقاد داشت همه چیز از آتش بوجود آمده است.او به تغییر اعتقاد داشت و می گفت در جهان همه چیز در حال تغییر است .حتی چیزهایی كه به نظر ما ساكن می آیند در حال تغییر و تحول هستند.در حقیقت ستبر و رویارویی بر تمام جهان حكومت می كند.لحظه ای كه چیزی ساخته می شود،ستیز و برخورد بی درنگ شروع به انحلال آن می كند.همه چیزها در تمام اوقات در حال تغییر هستند.در عالم هیچ چیز پایدار نیست.

درست زمانی كه هراكلیتوس نظرات خود را اعلام می نمود،فیلسوفانی در الئای یونان عقیده داشتند كه تغییر محال است و هرگز اتفاق نمی افتد.اگر ما فكر كنیم تغییر را می بینیم،باید بدانیم كه دچار فریب شده ایم، چون چنین چیزی وجود ندارد.گزنفون قدیمی ترین فیلسوف الئایی باور داشت كه جهان یك توده سختی است كه برای همیشه غیر قابل تغییر و حركت باقی می ماند.او معتقد بود كه اعضاء و بخش های آن ممكن است تغییر كند، اما كلیت آن همیشه لایتغیر خواهد ماند.پارمنیدس فیلسوف دیگر الئایی به عدم تغییر اعتقاد داشت او می گفت اگر تغییری وجود می داشت لازمه آن این بود كه چیزی از هیچ بوجود آمده باشد و این غیر ممكن است.آنچه ما می بینیم حقیقت نیست،توهم است.زنون نیز می كوشید اثبات كند كسانی كه در تلاشند تغییر را اثبات كنند، خود به تناقض می افتند.

امپدوكلس معتقد بود جهان از چهار عنصر آب،هوا،خاك و آتش  تشكیل شده است و از هر یك از این عناصر میلیارها ذرات خرد و كوچك در جهان یافت می شود.این ذرات به طرق مختلف با هم تركیب شده و اشیاء مختلف جهان را تشكیل می دهند.موقعی كه این چیزها زوال می یابند و یا تغییر می كنند،عناصری كه به هم پیوسته بودند از هم جدا می شوند و بعدها ممكن است به شكل دیگری با هم جمع و مخلوط شوند و شیئ متفاوتی را بوجود آورند.از نظر او عشق عناصر را با هم جمع می كند تا شیئی جدید بسازد و بر عكس نفرت موجب جدایی این عناصر می شود.

از نظر امپدوكلس همه مواد از عناصر خرد و متحد الشكلی ساخته شده اند كه قابل تبدیل به هم نیستند.مثلاً استخوان از میلیون ها ذرات استخوانی تشكیل شده كه در یك جا جمع شده اند.این كنكاش فكری او، جاده را برای گروه دیگری از متفكران یونانی كه به نام اتمیست ها معروفند، باز كرد.مشهورترین آنها لئوسیبوس و دمكریتوس بودند كه بر خلاف نظر امپدوكلس اعتقاد داشتند ذرات سازنده مواد در همه اشیاء ثابت هستند.

از نظر افلاطون این جهان غیر حقیقی است و ما هر چه در این جهان می بینیم در حقیقت رونوشتی از جهان"مثال" است.اگر خانه یا درختی یا انسانی را در این جهان می بینیم این واقعی نیست و نسخه ای غیر واقعی از درخت،خانه یا انسانی است كه در جهان مثال وجود دارد.او جهان مثال را همیشگی و ابدی می دانست و اعتقاد داشت كه در جهان مثال "دمیورژ" از همه چیزها تصویر كاملی در اختیار دارد و توده عظیمی از مواد در اختیار اوست كه هر وقت مثالی را در تماس با یك ماده قرار می دهد موجودی خلق می شود.

ارسطو كه شاگرد افلاطون بود وجود ماده را تأیید می كردهمچنین باور داشت كه مثل وجود دارد و سعی می كرد این دو تفكر را در هم بیامیزد.او اعتقاد داشت كه مثل به شكل ماورایی نیست بلكه در ذات خود اشیاء قرار دارد.ارسطو چهار علت برای تشكیل هر چیزی قائل است.اول علت صوری دوم علت فاعلی سوم علت فاعلی و چهارم علت غایی.فیلسوفان اسلامی همچون ابن سینا از همین نظر ارسطو بهره برده و فلسفه خود را ساخته اند.از دیدگاه ارسطو حركت را می بایست ازطریق اتحاد صورت و ماده تبیین كرد.زمانی كه ماده در مقابل صورت مقاومت به خرج می دهد، نتیجه چیزی می شود كه از شكل عادی خارج و با اشتباه و شر مقرون است.با این حال باید دانست كه ماده علی رغم این نقیصه كه گاهی اتفاق می افتد،به"صورت" كمك می كند تا به آنچه می خواهد تحقق بخشد.

اپیكور معتقد بود كه جهان از روی تصادف محض بوجود آمده است.او اعتقاد داشت اجسام ازواحدها یا اتم های ریزی كه در اندازه، وزن و شكل با هم متفاوتند تشكیل شده است.اتم ها را نمی توان از بین بردو یا به قسمت های كوچكتر تقسیم كرد.آن ها از ابتدا مانند آنچه اكنون هستند وجود داشته اند و تا ابد به همین شكل باقی خواهند ماند.

رواقیان از دیگر مكتب های یونانی به نظرات ارسطو اعتقاد داشتند.اما اصل اعتقادی آنهادر ارتباط با نیرو درجهان اصلی زنده و جاندار بودو به تبع آن،عالم را عالمی زنده و جاندار می دانستند.از نظر آنها جهان جسم كروی یا توپ كاملی بود كه در فضای تهی شناور بود.آنها جهان را توپی می دانستندكه به وسیله روحی كه در آن وجود داشت جان می گرفت.

گروهی از فلاسفه اعتقاد داشتند كه انسان هرگز نمی تواند از ماهیت هستی سر در بیاورد و پرداختن به این موضوع كار عبث و بیهوده است.این گروه از فیلسوفان را شكاكان می نامند كه در رأس آنها فیلسوفی است به نام پیرهو.

در اواخر دوره قبل از میلاد مسیح، مردم به مذهب روی آورده بودند و زمان آن رسیده بود كه عقاید مذهبی با نظرات فلاسفه ممزوج شده و به عنوان نظر واحد مذهبی به مردم ارائه شود.از جمله افراد پیشرو در این امریك یهودی به نام فیلو ساكن اسكندریه مصر بود كه تلاش نمود مذهب یهودیان باستان را با فلسفه های یونانی ممزوج كند.او می گفت تمامی اشیای موجود در جهان، روگرفت تصورات عالم مثال می باشد.به نظر او جهان و تمامی كائنات نتیجه اثری است كه لوگوس به اراده خدا روی ماده می گذارد.به این ترتیب فیلو خدا را به عقاید فلاسفه قدیمی افزود.

پلوتینوس در قرن سوم دوره مسیحیت در مصر متولد شد و در رم تحصیل نمود.او تلاش فراوان كرد تا عقاید مذهبی خود را با نظرات فلاسفه یونانی پیوند دهد.او اعتقاد داشت كه بین خداوند و ماده روح واقع شده است.روح روی ماده اثر می گذاردو جهان و موجودات در آن را بوجود می آورد.

آپوژولیست ها مسیحیانی بودند كه تلاش داشتند مسیحیت را با فلسفه یونانی سازگار سازند.آنها معتقد بودند كه در جهان، نشانه هایی است كه به خداوند اشاره دارد،خداوندی كه ازلی،لاتغییرو خیر و نیك است.خدا علت نخستین و بوجود آورنده و خالق همه موجودات عالم است.از نظر آنها مثل افلاطون و صور ارسطو به خدا منتهی می شود.خداوند اصل سرمدی تغییر است اما خود تغییر نمی كند.خداوندعالم، جهان را از ماده ای كه از هیچ ساخته بود بوجود آورد.یكی ازبزرگترین متفكران در میان فلاسفه مسیحی آگوستین است كه تئوری آپوژولیست ها را تكمیل كردو بعدها به مقام قدیسی رسید.اومی گفت خداوند ماده را از هیچ آفریدو بعد به خلق عالم پرداخت.صورتی كه خداوند نقش آن را برماده نگاشت، از آغاز زمان و حتی پیش از آن، در ذهن او بود.در اصل یونانیان در ابتدا به سادگی پذیرفته بودند كه ماده و مثل یك صور، همیشه وجود داشته است.اما مسیحیان مثل و صور را درذهن خدا گذاشتند و بعد گفتند خدا ماده را از هیچ آفریده است و اضافه كردند كه خداوند بعد از آفریدن ماده، آن را به مثل یاصور منقوش ساخت.

در روند میان فلسفه كلیسایی و فلسفه غیر دینی دودیدگاه بوجود آمد.یك نظریه مذهبی بود كه سنت فكری افلاطون و ارسطو را پیگیری می كرد ومبتنی بر این فكر بود كه تصورات و مثل اشیای واقعی هستند كه جدای از اشیاء و یا درون آنها قرار دارند و به نحوی چیستی آنها را رقم می زنند. در واقع كلیسا زمانی كه خواست به اعتقادات خود معقولیت ببخشد به فلسفه افلاطون روی آورد.تئوری دیگر می آموخت كه اشیای واقعی در جهان، اشیای منفردی هستند كه ما به روز مره،در معرض مشاهده و تجربه خویش قرار می دهیم.ولی كلی ها چنین نیستند.آنها افكاری هستند كه فقط در ذهن وجود دارند.نظریه اول به خوبی می توانست باورهای دینی را توجیه كند و نظریه دوم پایه و اساس محكمی برای علم جدید فراهم آورد.

در قرن شانزدهم لودوویكووایوز بر این عقیده بود كه برای شناخت ماهیت هستی باید به خود طبیعت مراجعه كرد.اما از آنجا كه هنوزعلوم تجربی متولد نشده بود كارفهم جهان به دست جادوگران افتاد و بازار جادوگری در این زمینه رونق گرفت به حدی كه كیمیاگری و ادعای تبدیل كردن فات به طلا در این عصر رواج یافت.بسیاری از فلاسفه نیز جهان را وطن ارواح می پنداشتند تا اینكه به تدریج متفكرانی پیدا شدند و همه این خرافات را به دور ریختند.

تلسیو با مشاهده انبساط وانقباض مواد بر اثر گرما و سرما یكی از نخستین واقعیت های طبیعت را در مورد جهان تجربه كرد و فرضیه های خود را بر اساس آن بنا نهاد.گالیله تحت نفوذ نظرات دموكریتوس اعتقاد داشت كه تمام تغییرات عالم معلول حركت اتم ها است.تحقیقات بیشتر گالیله و كپلر منجر به كشف این موضوع شد كه خورشید و نه زمین مركز عالم است و زمین كروی به گرد زمین می چرخد.نظرات نیوتن بعدها به این اعتقاد قوت بخشید.

فرانسیس بیكن در اواخر قرن شانزدهم میلادی معتقد بود كه عقاید مذهبی با تفكرات قابل اثبات نیست لذا باید متفكران در این راه تلاش بهوده نكنند.او پس از آنكه مذهب را در جای مناسب خود قرار داد روش استقراء را بنا نهاد.بنا به این روش ما با مشاهده دقیق شباهت ها و تفاوت ها ی اشیاء و موجودات قوانین علل یا صور جهان را كشف می كنیم.

با ظهور توماس هابز فلسفه وارد عصر جدیدی شد.بر طبق نظر او همه اشیای عالم در حال حركتند.خداوند به هنگام خلقت، این حركت را در آن ها ایجاد كرده استوقتی این اجسام حركت می كنند، بر یكدیگر اثر می گذارند به طوری كه حالات موجود آن ها مبدل به حالات جدید می شود.از نظر هابز همه كس در این جهان حتی خداوند جسمانی و در حال حركت است.از این لحاظ فلسفه او را فلسفه ماتریالیستی می گویند.

از نظر رنه دكارت كنه هر چیز جوهر است و جوهر چیزی است كه به خود ی خود و مستقل از هر چیز دیگر وجود دارد.به نظر دكارت دو نوع جوهر وجود دارد: ذهن و جسم (روح و بدن) این دو جوهر مستقل از همند ولی هر دو از خدا كه جوهر مطلق است نشأت می گیرد.از نظر دكارت در آغاز آفرینش خدا مقداری معین حركت بر جهان وارد كرد.این حركت همچنان باقی است و زوال نمی پذیرد.دكارت با قائل شدن به وجود تمایز كامل بین ماده و ذهن، باب شك و تردید را نسبت به جهان خارج از ذهن باز كرد.خیلی متفكران از این راه وارد شده و وجود چنین جهانی را منكر شدند.اگر ذهن وماده از هم جدا هستند،هیچ یك از آن ها بر دیگری نفوذ نتواند داشت و ذهن قادر نخواهد بود كه ماده و جهان اشیاء را بشناسد.

از نظر اسپینوزا، همه چیز در عالم مظهر خداست و تمام اشیای منفرد، عملاً یك كل را تشكیل می دهند.و هر شیئ در جهان اعم از ستاره، درخت، انسان و.بخشی از خداوندند.در حقیقت همه اشیای جهان چنین اند.یعنی هم دارای بُعدند هم دارای روح.در دنیا هیچ جسمی بدون روح و هیچ روحی بدون جسم وجود ندارد.

جان لاك از جمله تحسین كنندگان دكارت است كه سؤالات فلسفی متعددی را مطرح كرد.انسان دانش و شناخت خود را چگونه به دست می آورد؟ آیا جهان واقعی كه با تصورات ما انطباق داشته باشد وجود دارد؟ اگر چنین جهانی وجود دارد، چگونه ما كه فقط دارای صور هستیم می توانیم وجود آنها را اثبات كنیم؟ اومی گفت حواس ما است كه ما را از این جهان آگاه می كند.ما این جهان را با حواس خود تجربه می كنیم و حق داریم كه از وجود آن خبر بدهیم.گرچه ممكن است ما نتوانیم از منبع احساسمان سخن بسیار بگوییم، ولی می توانیم احساسمان را معلول تماس حواس با منبع خارجی بدانیم و به ضرس قاطع، بگوییم كه این جهان واقعی است كه احساس های ما را بوجود می آورد.

بركلی مردی عمیقاً مذهبی بود ومی دید كه در جهان این همه كفر و بی اعتقادی نسبت به خدا وجود دارد.او به این نتیجه رسید كه اگر كسی می توانست باور به ماده را از میان بردارد، الحاد و انكار خدا نیز از میان برداشته می شد.او این نظریه را بیان داشت كه جهان متشكل از ماده نیست و آنچه ما ما می توانیم اثبات كنیم تنها دارای صور ذهنی است.

دیوید هیوم در قرن هیجدهم احساس كرد كه بركلی هنوز به اندازه كافی ادای مقصود نكرده است.او معتقد بود كه نه تنها باید تصور جوهر را ذهن بیرون كنیم بلكه باید تصور خداوند را نیز كه در ذهن او تمامی صور عالم موجود است، از اندیشه خود خارج سازیم.هیوم دلیل كافی برای وجود خداوند نمی دید.لذا از نظر او، آنچه ما در ذهن داریم، توالی ظهور تصورات است كه از طریق تأثرات بوجود می آید.اگر من در اتاقی هستم و میزی را می بینم این سند وجود میز است.اما وقتی اتاق را ترك می كنیم دیگر میزی وجود ندارد. در حالی كه بركلی معتقد بود این تصورات ذهنی من است كه میز را در ذهنم خلق می كند و اگر كسی به جای من بیاید او هم این تصور را خلق می كند.زمانی كه كسی در اتاق نیست،میز در ذهن خدا وجود دارد.

توماس رید اعتقاد داشت كه هیوم به نقطه غیر ممكنی رسیده است.ما می توانیم هر جور كه بخواهیم فكر خود را به جولان در آوریم.ولی نمی توانیم آن چه را كه شعور عمومی و متعارف به ما می آموزد، انكار كنیم.بنا براین آنچه را كه ما با حواسمان به طور مشخص حس می كنیم، وجود داردو وجود آنها هم به همان شكلی است كه احساس می كنیم.

یوهان گتلیپ فیخته اعتقاد داشت كه جهان اشیاء، جهان به اصطلاح مادی، مولد "من" است تا میدانی را فراهم آورد كه در آن بتواند آزادی خود را به منصة ظهور بگذارد.اگر چیزی وجود نمی داشت كه مانع اعمال آزادی شود، آزادی از معنا ساقط می شد. بنا براین من سرمدی و جاودان خداوند جهان را كه غیر من است آفریده تا برای خود حد و حصری قائل شودو از مقابله و تعارض با آن، بتواند از خویشتن آگاهی یابد. به این جهان قانون می گویند، جهانی كه هر چه در آن اتفاق می افتد، متكی و مبتنی بر قانون و قاعده است.از نظر او جهان فقط مادی به نظر می رسد در حالی كه واقعاً چنین نیست و اگر درست بیندیشیم متوجه خواهیم شد كه حتی همین ماده ظاهری نیز روح است.

از نظر ویلهم ژزف فیلسوف آلمانی روح جهان شمول كه در طبیعت وجود دارد( و مد نظر فیخته بود) فاقد آزادی از خود است و تنها در انسان است كه به مرحله خودآگاهی می رسد.این مجموعه فكری را "همه خدایی" می نامند.جهان به صورت نظامی  متحرك و روبه رشد و جاندار تصور می شود.خدا عالم است و عالم خدا.در گیاهان و صخره ها، خداوند كور و نا آگاه است.ولی در انسان آگاه و بینا است. در این سیر صعودی است كه خداوند به مرحله خود آگاهی می رسد.

فردریش هگل عقیده داشت در همه جا، چه در جهان طبیعی و چه در ذهن انسان، ما به یك فراشد گشاینده برخورد می كنیم.هگل این فراشد را فراشد عقلی- جدلی(دیالكتیك) یا اصل تضاد نامید.هر چیز تمایل دارد از ضد خود عبور كند.مثلاً برگ می خواهد به گل تبدیل شود.ابتدا ما یك چیز را در جهان كشف می كنیم و به آن برابر نهاد می گوییم.این دو ضد در پدیده دیگری كه به آن هم نهاد اطلاق می كنیم با هم به سازگاری می رسند.آنگاه بر نهاد جدیدی می شود كه در مقابلش، ضد او كه برابر نهاد است پیدا می شود و این فراگرد همچنان ادامه می یابد.

از نظر هربارت جهان از شمار بسیاری از اصول (مبادی) یا جوهر لاتغییر تشكیل شده است.او آنها را حقایق نامید.هر دو واحد حقیقت شیئی ساده، لاتغییرو مطلقی است كه نا دیدنی و نا گشودنی در فضا است.در جهان حقیقت ها تغییر ورشدی دیده نمی شود.این جهان ساكن و ناپویا است.بدن ما مجموعه ای از این حقایق است و هر روح برای خودش یك حقیقت است.حقیقت می كوشد كه خود را در مقابل هر چیز كه بر آن اثر گذار باشد حفظ كند.ما  حقایق را با یكدیگر، در مجموعه ای مرتب می سازیم و بدین طریق جهانی را خلق می كنیم كه مشغول تجربه آن هستیم.این نظریه در باره جهان را رئالیسم گویند.

آرتورشوینهاور بر خلاف كانت معتقد بود، اراده و خواست، علت همه چیزهای جهان است.از نظر او جهان نتیجه اراده است.این واقعیت هم در زندگی ارگانیك و هم در زندگی غیر ارگانیك، به یك اندازه وجود دارد.در یك صخره اراده كور است، ولی همان اراده كور، اصل خلاقانه ای است كه صخره را بوجود می آورد.

گوستاور تئودورفخنر، جهان را شبیه افراد انسانی می دانست.او معتقد بود جهان ساخته شده از ماده، بدنه جهان شمرده می شود.این بدنه دارای روح یا زندگی ذهنی است.این زندگی ذهنی در درجات متنازل، در گیاهان، حیوانات و ماده ارگانیك یافت می شود.خداوند روح جهان است.درست همانگونه كه جسم آدمی دارای روح است.وانت اعتقاد داشت كه جهان خارجی،پیوسته  بیرون چیزی است كه در درون آن خلاقیت روحی پنهان شده است.و خلاقیت روحی واقعیتی است كه با آن چه ما در خودمان احساس میكنیم، شباهت دارد.

جان استوارت میل، معتقد بود كه تصورات ما، عملاً تمام چیزی است كه ما می توانیم بدانیم.ما این تصورات ذهنی را چنان به تداوم و دفعات به دنبال یكدیگر می بینیم كه عقلاً می توانیم متقاعد شویم كه آنها همچنان به این شیوه ادامه خواهند داد.مثلاً تصور سوختن، همیشه به دنبال تصور داخل آتش بردن به دست می آید.میل به شیوه ایدآ لیستی فكر می كند.با این وجود معتقد است كه برای احساسات و تجارب ما دلیلی وجود دارد.او این دلیل را همان "شیئ در ذات خود" كانت می داند.كه به زعم او جهانی است جدا و منفك از احساسات و تصوراتی كه در ذهن بوجود می آید.جهان از احساس ها و تجارب ما مجزا است و علت تصورات و صور ذهنی است كه در ما ایجاد می شود.

اسپنسر به جهانی خارج از نظام آگاهی ما اعتقاد داشت.به نظر او، ما فقط قادریم كه از این جهان تعبیر و تفسیری داشته باشیم.چون در ارتباط با جهان، شناختی غیر از آن برای ما میسر نیست.ما متأثرات حسی داریم كه بر اساس آن ها استدلال می كنیم. كه می باید منبعی برای این تأثرات حسی، كه همان جهان خارج است وجود داشته باشد.چیزی آن سوی آگاهی ما وجود دارد كه ناشناختنی و مطلق است.

متفكران ایدئالیسم كوشیده اندكه جهان را بر حسب تفكر فردی تعبیر و تفسیر نمایند تا از این رهگذر، بتوانند ارزش های زندگی را حفظ نمایند.آن ها علوم را به سطوح پایین تر و در درجه دوم اهمیت سقوط می دهند.بدون آنكه نگرش به علوم را در دیدگاه های خود فراموش كنند.اگر انسان تابع قوانین گریز نا پذیر علوم باشد، نمی تواند از آزادی برخوردار شود.لذا جواب دادن به اعمالی كه مرتكب می شود امری عبث به حساب می آید.ملامت او برای كارهای ناشایستی كه انجام می دهد موردی ندارد.از جمله پیشتازان این مكتب، روسیا رویس آمریكایی است كه تفكر خود را از ماهیت انسان شروع كرد.او می گفت ما انسان هایی هستیم باآگاهی، و قادریم كه تجربه های خود را نظام مند كنیم یا در قالب كلیات، به آن ها سازمان بدهیم.او همچنین می آموزد كه جهان هم موجودی است كلی و با آگاهی، تفكر من، تفكر شما و تفكرهمه كس، بخش هایی ازجهان متفكر را تشكیل می دهد.

ویلیام جیمز،یكی از اندشمندان پراگماتیسم(قائل به اصالت عمل)عقیده داشت كه نتیجه آزمایش هر تئوری یا نظریه ، می بایست بر اساس نتایج عملی ناشی از اجرای آنها ارزیابی گردد.این آزمایش را او "پراگماتیك" خواند.او مطمئن بود كه تنها نظریه ای در جهان كه مسئولیت اخلاقی، آزادی عمل و نظایرآن را مد نظر داشته باشد و برای آنها فضای كافی قائل شود، به نتایجی ختم خواهد شد كه خیر همگان در آن مستتر است.از نظر جیمز، جهان واقعی جهان تجربه انسان است.

جان دیویی یكی از سران پراگماتیسم امروزی، معتقد بود كه جهان شیئی است در حال تغییر، رشد و توسعه او توجه خود را بر تجربه، كه مستمراً در حال شدن ،تغییر و غنی كردن خویش است متمركز نمود.به نظر دیویی فیلسوف باید از صرف وقت برای یافت پاسخ هایی به سؤالات مربوط به آغاز جهان و اینكه جهانی كه آن سوی تجربه ها قرار دارد چگونه جهانی است، دست بردارد.برای ما هیچ فرقی نمی كند چنین جهانی وجود دارد یا نه، آن چه از نقطه نظر ما اهمیت دارد، تجربه ماست و نیز این كه بدانیم كه این تجربه ها چگونه بوجود آمده، چگونه تغییر یافته،و چگونه بر تجربه های دیگر ما اثر گذاشته است.جهان تجربه ما نامعلوم ، مشكوك و مملو ازشگفتی است.ولی در ضمن، جهانی است كه یكنواختی در افعال، از خصوصیات آن است و ما می توانیم بر آن تكیه كنیم.

 


مدرنیسم دوره ای است كه پس از رنسانس در اروپا متولد گردید.در این دوره نظام های فكری فارغ از وابستگی به مذهب و آداب و رسوم گذشته شتابان جهان غرب را متحول ساخت وراه را برای تولد مكتب های مختلف گشود.از اینجا بود كه بشر برای ساختن یك زندگی اجتماعی بهتر واژه های جدیدی را به قوانین خود افزود.واژه هایی همچون دمكراسی،حقوق بشر،تساوی حق زن و مرد،آزادی های اجتماعی و مدنی،حق رأی و. كه هریك از این واژه ها در پس سالها ظلم،تلاش و از خود گذشتگی افراد زیادی به مرور در این جوامع نهادینه شدند.

كلمه‌ مدرن‌ از ریشه‌ لاتین‌ (modernus) گرفته‌ شده‌ است‌ و مدرنیته‌ بعد از عصر روشنگری‌ در اروپا گسترش‌ یافت‌. در همین‌ دوران‌ بود كه‌ انسان‌ غربی‌ به‌ عقل‌ خود بیشتر اعتماد پیدا كرد؛ و دانش و تكنولوژی را برای پیشرفت خود به خدمت گرفت.از نظر فلسفه علم، اساس مدنیسم بر اصول زیر استوار است.

1- اعتقاد به‌ توانایی‌ عقل‌ انسان‌ و علم‌ برای‌ معالجه‌ بیماریهای‌ اجتماعی‌
2- تأكید بر مفاهیمی‌ از قبیل‌ پیشرفت‌ ، طبیعت‌ و تجربه‌های‌ مستقیم‌

3-واقعیت: چیزی قائم به ذات، مستقل از ادراك آدمی وفراسوی چارچوب زمان و مكان، موسوم به واقعیت، وجود دارد كه انسان می تواند با به كار بردن روش علمی آن را دریابد.

4- حقیقت: آن چه توسط علم به عنوان یك حكم درست یا حقیقت معرفی می شود، عینی است و انسان می تواند آن را برای تسلط بر طبیعت و كنترل امور به كار ببرد.

5- عقلانیت: عقلانیت جانشینی برای تقلید قرون وسطایی است.

6- سكولاریسم؛ علم با نفی ماوراء الطبیعه خود را مستقل از آموزه های مذهبی می داند.
7- در قلمرو ت‌، دفاع‌ از حقوق‌ طبیعی‌ انسانها؛ به‌ وسیله‌ حكومت‌ قانون‌ و سیستم‌ جلوگیری‌ از سوءاستفاده‌ از قدرت‌.
8- اومانیسم‌ و تبیین‌ جامعه‌ و طبیعت‌ به‌ شكل‌ انسانی‌ یا انسان‌انگاری‌ طبیعت‌
9- تكیه‌ عمده‌ بر روش‌شناسی‌ تجربی‌ و حسی‌ در مقابل‌ روش‌شناسی‌ قیاسی‌ و فلسفی
10- پوزیتیویسم‌ به‌ عنوان‌ متدلوژی‌ مدرنیسم‌.

11- نظم: علم، جهان را منظم می داند و به دنبال نظم است واین كار را به كمك عقلانیت انجام می دهد. بی نظمی را محصول خطای مشاهده گر، ضعف ابزار های مشاهده و اندازه گیری و نیزفرضیه نامناسب می داند.

علاوه‌ بر شاخصها و ویژگیهای‌ فوق‌الذكر مدرنیسم‌ به‌ عنوان‌ یك‌ رویكرد تاریخی‌ دارای‌ ویژگیهای‌ مختلفی‌ در زمینه‌ فلسفه‌، فرهنگ‌، اقتصاد، ت‌، جامعه‌شناسی‌ و. می‌باشد؛ برای‌ مثال‌ یكی‌ از ویژگیهای‌ مدرنیسم‌ در زمینه‌ اقتصاد فوردگرایی‌ در جامعه‌شناسی‌، گذار از سنت‌ به‌ تجدد و ایجاد جامعه‌ صنعتی‌، در فرهنگ‌، نوعی‌ نخبه‌گرایی‌ در فلسفه‌، نوعی‌ ماتریالیسم‌  یا مادی‌گرایی‌ و طبیعت‌گرایی‌ و دنیاگرایی‌  و در علم‌ نوعی‌ رویكرد مكانیكی‌ نسبت‌ به‌ علم‌ می‌باشد.

بعد از جنگ جهانی دوم به دلیل نا توانی نسبی علم در حل مشكلات بزرگ انسان، مانند بیماری، پیری ، مرگ و. پست مدرنیسم جلوه گر شد.پست مدرنیسم در اواخر دهه 1970 وارد جامعه شناسى فرانسه شد و مورد پذیرش کسانى همچون "کریستوا"  و "لیوتار" قرار گرفت. پست مدرنیسم فرا تشریح ها یا فرا روایتهاى  مدرنیسم از قبیل علم  دین , فلسفه و اومانیسم، سوسیالیسم و آزادى ن را مورد انتقاد قرار مى دهد و ایده توسعه تاریخى مدرنیست ها را رد مى نمایند. از نقطه نظر شناخت شناسى نگاه پست مدرنیستها نگاهى هرمنوتیک و تفهمى است. یکى از برجسته گان این تفکر "هانس گئورگ گادامرا" مى باشد که نظریات خود را در کتاب "حقیقت و روش" بیان نموده است.

عقل‌ دوره‌ی‌ مدرنیسم‌ می‌خواست‌ با مبنا قرار دادن‌ علم‌ تجربی‌ و كاربردی‌ كردن‌ علم‌ ریاضی‌ در علوم‌ مادی‌ و مبتنی‌ كردن‌ علوم‌ طبیعی‌ بر ریاضی‌ جامعه‌ی‌ انسانی‌ را به‌ سعادت‌ برساند. لیوتار معتقد است‌ مدرنیسم‌ نه‌ تنها نتوانست‌ به‌ اهداف‌ خود برسد كه‌ اینك‌ با بحرانی‌ عمیق‌ روبه‌رو است‌ ظهور نوعی‌ خردستیزی‌ و عقل‌ ناباوری‌ و تردید مردم‌ نسبت‌ به‌ اینكه‌ علم‌ بتواند سعادت‌ شان‌ را تضمین‌ كند نشانه‌های‌ این‌ بحران‌ است.لیوتار معتقد است‌ كه‌ پست‌ مدرنیسم‌ نشانه‌ی‌ فراترروی‌ از مدرنیسم‌ است؛ نه‌ یك‌ گذشتن‌ ساده‌ كه‌ حركتی‌ با مبانی‌ و شالوده‌های‌ فكری‌ عمیق.

 

لیوتار معتقد است‌ كه‌ حتی‌ اگر برای‌ علم‌ ،معیاری‌ متفاوت‌ از معیار مورد استفاده‌ در زبانهای‌ دیگر قائل‌ شویم‌ یعنی‌ معیار معطوف‌ به‌ صدق دربازی‌ زبانی‌ علمی، و معیارهای‌ اخلاقی، زیباشناختی‌ و معیارهای‌ شناختی‌ در زبانهای‌ دیگر، باز هم‌ تلاش‌ مدرنیسم‌ برای‌ مشروعیت‌ بخشیدن‌ به‌ نقش‌ علم‌ با شكست‌ مواجه‌ شده‌ و می‌شود چرا كه‌ حتی‌ علم‌ نیز با معیارهای‌ اسطوره‌ و افسانه‌ها و داستانهای‌ مردمی‌ مورد قضاوت‌ قرار می‌گیرد و مشروعیتش‌ مورد تایید واقع‌ می‌شود.

 برخی از پیشگامان پست مدرنیسم افراد ذیل هستند:

-1مارتین هایدگر (89-1976) -2  توماس ساموئل کوهن (1922-1996)   -3  ژاک دریدا (1930-2004)-4    میشل فوکو ​​(1926-1984)   -5ژان فرانسوا  (1924-1998)   -6ریچارد رورتی (1931-2007)    -7ژان بودریار (1929-2007)    -8فردریک جیمسون (متولد 1934)   

هایدگر شرح مى دهد كه چگونه تبدیل هستى» به یك ارزش از افلاطون آغاز گشته و در نیچه به اوج خود مى رسد. به عبارت دیگر در نیهیلیسم، متعالى ترین پدیده ها از اعتبار و ارزش تهى مى شود. پیدایش و گسترش هرمنوتیك نشانى از نیهیلیسم است. براین اساس همه چیز قابل تعبیر و تفسیر است. به عبارت دیگر چیزى درونى وجودندارد كه انسان را موظف به احترام گذاردن آن نماید. جهان درواقع همان بى نهایت تفسیر از جهان است و هیچكدام از این تفاسیر بر دیگرى برترى ندارد. ما درواقع در اینها با تعابیر منكرها مواجه هستیم. انقلاب علمى و تكنولوژیكى نیز درایجاد این تعابیر مؤثر بوده است. در چنین وضعیتى اومانیسم» كه به معناى محورقراردادن انسان است اعتبار خود را ازدست مى دهد و انسان همانند پدیده هاى دیگر قابلیت تفسیرهاى متعدد پیدامى كند. درواقع شاید بتوان گفت كه دانش هرمنوتیك» آن نوع از دانش است كه مختص عصر نیهیلیسم است. لذا بى جهت نیست كه هرمنوتیك در قرن بیستم رشد فوق العاده مى كند و به صورت یكى از جریانات فلسفى معاصر درمى آید.
ماركس شاید اولین كسى است كه خبر از پیروزى نیهیلیسم مى دهد

 

پست مدرنیسم یك حركت است، علیه هر بنیان فكری و هرارزش جاوید و جهانی، و به این دلیل تعریفی واحد از آن دردست نیست. پست مدرنیسم در ابتدا حركتی در معماری بود و با تقلید ازالگوهای سنتی، معماری مدرن را نفی كرد. در هنر، پست مدرنیستها با نمادها و علائم فاقد معنا، با تأكید روی اشكال ناقص، و با استفاده از رنگها، مواد و روشهای ناهمگن به توصیف جهان پرداختند. موسیقی داﻧﻬای پست مدرن از ملودی وهارمونی اجتناب كردند. همچنین نویسندگان پست مدرن داستاﻧﻬای خود را با راویان متعدد و به صورت ناتمام ارائه كردند.

امروزه پست مدرنیسم به یك كلمه كلیدی تبدیل شده است كه هنر، ت، اقتصاد، علم، فن آوری و فرهنگ ما را تحت تأثیر خود قرار داده و همه چیز ما را به چالش کشیده است. پست مدرنیسم برای هیچ چیز تكوین نیافته است، هیچ خط مشی مشخص وتغییر ناپذیری ندارد، یك دیدگاه اسطوره ای و فرا طبیعی تلقی می شود كه در قدم اول هر آنچه را به زندگی معنی وجهت می دهد، مانند حق و باطل، واقعیت و خیال، عقل وتقلید، مدرن و سنتی، خیر و شر، زیبا و زشت و .، را مردود می داند و هر چه را كه ادعای حقیقت مطلق بنماید، چه علم باشد و چه هر مكتب فكری نفی می كند و پوچ می شمارد و با شعار هیچكس هیچ چیز نمی داند به نسبی گرایی در همه چیز تأكید می ورزد.

ویژگیها و خصوصیات ذیل را براى پست مدرنیسم بیان نمود:

1 - در روانشناسى منکر فاعل عاقل و منطقى

2 - نفى دولت به عنوان سمبل هویت ملى

3 - نفى ساختارهاى حزب و اعمال ى آنها؛ به عنوان کانالهاى یگانگى و تصورات جمعى

4 - ترفیع و ترویج نسبى بودن اخلاقیات

5 - مخالفت با قدرت یا بى اساسى دولت متمرکز

6 - مخالفت با رشد اقتصادى به بهاى ویرانى محیط زیست

7 - مخالفت با حل شدن خرده فرهنگها در فرهنگى مسلط

8 - مخالفت با نژاد پرستى

9 - مخالفت با نظارت بوروکراتیک بر تولید

10 - زیر سؤال بردن همه برداشتهاى اساسى مورد قبول اجتماع

11 - شک نسبت به عقل انسان و رد عقلگرایى و طغیان همه جانبه علیه روشنگرى

12 - مخالف برنامه ریزى سنجیده و متمرکز با تکیه بر متخصصان

13 - به رسمیت شناختن نسبیت گرایى

14 - اعتقاد به پایان یافتن مبارزه طبقه کارگر و مستحیل شدن آن در دل نظام سرمایه دارى

15 - اعلام ورود به یک دوره جدید فراتاریخى

علم پست مدرن شامل نظریه نسبیت اینشتین (كه بنا به آن چگونگی دیدن عالم به نقطه ای كه از انجا این عمل انجام می شود وابسته است)، نظریه كوانتوم (كه جهان را متشكل ازامور متضاد فرض می كند) و نظریه آشوب (كه به مطالعه رابطه متغیر بین نظم و بی نظمی به كمك دستگاههای غیر خطی می پردازد) است. ریاضیات پست مدرن نیز بیشتر بر دستگاههای غیرخطی به عنوان یك شاخه جدید در ریاضیات تجربی نگاه می كند ورایانه ها نیز به مطالعه بهتر این دستگاهها كمك می نمایند.

پست مدرنیسم دیگر به دنبال یك توضیح ﻧﻬایی برای جهان پیچیده ما نیست. در عوض انسان با علم پست مدرن و از طریق ارائه فرضیه های روشن و موقتی به دنبال فائق آمدن بر دنیا است.در یك جامعه پست مدرن، دانش با كاربردهایش مشخص می شود. علم پست مدرن كاركردی است یعنی ما علم را نه برای دانستن بلكه برای به كار بردن آن فرا می گیریم. مدرسه نیز جایی است كه دانش آموزان راه های گوناگون فكر كردن را می آموزند، نه این كه حقایق مدرنیستی را فرا بگیرند.

 

در مدرنیسم، علم، عینی و خردمآبانه است و به علاوه پیش فرضهای آن حقایقی آشكار (بدیهی) فرض می شوند، در حالی كه در پست مدرنیسم تمام بنیان های علوم، ذهنی فرض شده اند و فقط برای گروهی از مردم درست هستند و از یك جامعه به جامعه ای دیگرتفاوت می كنند. همچنین این اعتقاد وجود دارد كه چون كلمات به كار رفته در یك پارادایم (به معنای مجموعه باورها و روشهای به كار رفته توسط دانشمندان) در یك جامعه و یك زمان معین نمی تواند به زبان پارادایم دیگری ترجمه شود، این پارادایم هاغیر قابل قیاس هستند و لذا نمی توانیم بگوییم كه یكی ازآن ها واقعیت عینی را دقیق تر از بقیه توصیف می كند.

پست مدرنیسم چنان كه "فایرآبند" گفته است به علم به مثابه جادومی نگرند كه تخیل در آن نقشی اساسی بازی می كند. پست مدرنیسم هیچ فرقی بین فرضیه های علمی و افسانه نمی گذارد و قوانین را به مثابه باورهای خرافی توده ها می نگرد، چرا كه معتقد است در ورای اشیاء هیچ واقعیت ﻧﻬانی كه سرشت اشیا را تشكیل دهد و مستقل از فاعل شناسایی باشد وجود ندارد و بنا براین مریضی به دلیل ویروس و مریضی به دلیل ارواح خبیثه هر دو به یك اندازه معتبر هستند. ( شاید گفته شود كه باكتری كاملاً قابل رؤیت است؛ ولی باید توجه نمود كه یك طبیب سنتی چینی نیز معتقد است كه می تواند ارواح خبیثه را ببیند). پست مدرنیسم اساساً می گوید كه تمایزی بین واقعیت و مجاز وجود ندارد همچنان كه در فیلم های تخیلی و شبیه سازی های كامپیوتری مرز بین این دو از بین رفته است.

پست مدرنیسم به همه انواع دانش به دیده شك می نگرند. پست مدرنیسم می گوید كه علم كشف شدنی نیست، بلكه توسط انسان ساخته و پرداخته می شود. علم پست مدرن تمایزهای متافیزیكی بین علت و معلول، بین عین و ذهن، بین عقلانیت و دیوانگی، و بین قطعیت و احتمال را ویران كرده است. پست مدرنیسم قائل به مخلوطی از نظم و بی نظمی در هردستگاهی است و ادعا می كند كه بر خلاف آموزه های مدرنیستی،نظم پایه دانش و بی نظمی دشمن حقیقت نیست.

پست مدرنیسم اصولی را که شامل ایده های بزرگی مانند خدا ،انسان، حقیقت، واقعیت، و به صورت حکایتهایی مانند ماركسیسم، داروینیسم و فرویدیسم هستند و برای معنا دادن و جهت بخشیدن به زندگی به كار می روند طرد می كند چرا كه آﻧﻬا را نقابی بر بی ثباتیها و تناقضهایی می داند كه درهر جامعه ای وجود دارد و ابزاری می داند برای حفظ ساختارقدرت. آنها  قائل به هیچ مدینه فاضله و معنای جاوید و جهانی برای زندگی نیستند و در عوض  مواردی چون مفاهیم و داستاﻧﻬایی موضعی،شخصی و موقتی كه ضرورتی به ارائه دلیل برای درستی آﻧﻬا به کسی وجود ندارد، پیشنهاد می كنند.

پست مدرنیسم این ایده مدرنیستی را كه جهان خارجی به طور عینی وجود دارد و قابل شناخت است طرد می كند.بنا به پست مدرنیسم ، انسان واقعیت را برای خودش و بر مبنای احتیاجها، علایق، پیش داوریها و سنتهای فرهنگیش می سازد.آنها قوانین منطق را چیزی جز راههای ازپیش تعیین شده توسط جامعه نمی دانند.

پست مدرنیسم می گوید هیچ سرشت و ذاتی در ورای اشیاء وجود ندارد كه بتواند به صورت حقیقت مطلق ارائه شود. هر ادعایی به نام حق در نژاد پرستی، جنسیت گرایی یا جاه طلبی ریشه دارد، دروغ است و فایده اش سر پوش ﻧﻬادن براختناق، حفظ ساختار قدرت و كمك به استثمار از طریق تیره ساختن ذهن آدمیان است، لذا نه فقط باید مورد شك قرار گیرد،بلكه باید منفور پنداشته شود.

پست مدرنیسم هیچ چیزی را به عنوان حقیقت مطلق یا خوبی مطلق نمی پذیرد و بر چند گانه بودن دیدگاهها، روشها،معانی، ارزشها، فرهنگها و دانشها تأكید می ورزد و معتقد است كه هیچ عقیده ای را حتی به صرف علمی بودن نمی توان به دیگران تحمیل كرد و آن را حق یا خوب و بقیه را باطل یا بد پنداشت، زیرا ملاكی برای تصمیم گیری وجود ندارد.

 

تا کنون انتقادات فراوانى به پست مدرنیسم صورت گرفته است که از مهمترین آنها مى توان به انتقادهاى "یورگن هابرماس" اشاره کرد. او در سال 1981 حملات سختى را به طرفداران فرامدرنیسم بخصوص "لیوتار" و "فوکو" نمود. هابرماس، "میشل فوکو" را ضد عقلگرا و "بادریلارد" را محافظه کار نو معرفى مى نماید. علاوه بر انتقادات هابرماس از پست مدرنیسم، پاسخهاى دیگرى نیز از جانب محافظه کاران و نئوکانتى هایى از قبیل "راو"  و پیروانش نیز علیه حمله پست مدرنیستها به ارزشهاى لیبرال وجود دارد. راو معتقد است ما مى توانیم و مى باید بطور عقلانى از ارزشهایی همانند حقوق بشر و دمكراسی و. دفاع کنیم.


" در جوامع استبدادی همیشه زن و مرد از هم جدا می شوند تا مرد ها و زن ها چیزی که بینشان جریان داشته باشد، شهوت بیمار گونه ناشی از توهم شناخت از هم باشد، تا هیچ زنی و مردی زیبایی و زشتی واقعی را نتواند تشخیص بدهد و زن ها و مرد ها در انتخاب هم به اندازه شهوت برانگیز بودن توجه داشته باشند و بس ، نه چیز دیگری چرا؟؟ چون اگر در جامعه روابط زن و مرد آزاد باشد آن دیوار شهوت فرو می ریزد و زن ها و مرد ها زیبایی و زشتی واقعی را تشخیص می دهند و خانواده هایی که تشکیل می دهند بر دوست داشتن  انسانی بنا می کنند و فرزندان سالم تربیت می کنند که تاب استبداد را ندارد و به عبارتی استبداد با وجود آنها بیگانه است، چرا که آزاد پرورش می یابند "

از مقدمه كتاب ضیافت افلاطون»

خودكامگی تنها در برگیرندة شخص خودكامه و گروه همدستانش نیست، بلكه فرمانبرداران، زیردستان و قربانیان او را نیز دربر می گیرد، یعنی عناصری كه او را به این مقام رساند ه اند.در میان هر ملتی بیش از هزاران هیتلر و استالین بالقوه وجود دارد . اما به ندرت پیش می آید كه این توفیق را داشته باشند كه تا مرحلة به دست گیری قدرت مطلقه پیشروی كنند و به آرزوی رام نشدنی خود برای همتایی با خدایان دست یابند . موفقییت در این امر به شرایط اقتصادی - اجتماعی و ی بستگی دارد . به عنوان نمونه جامعه ای را می توان تصور كرد كه در آن زندگی اكثر مردم تحت فشار است، به گونه ای كه مردم از این وضعیت نابسامان شدیداً در خود احساس اهانت و تحقیر می كنند و طبقه یا جناح حاكم نیز به واسطة احساس خطری كه در خصوص قدرت یا امتیازاتش می كند، نتواند یا اصلاً نخواهد مشكلات را حل كند، در چنین شرایطی، مردم كه به جز در مورد نیازمندی های ضروری و اجتناب ناپذیر زندگی، در سایر موارد معمولاً بین نوعی بی تفاوتی قضا و قدری واعتراض های عصبی و پراكنده در نوسا نند، به مرور و ناامیدوارانه، منتظر یك قهرمان ناجی می شوند كه با ظهور خویش همة مسائل را حل كند . بدین ترتیب آن ها به جای تلاش و كوشش برای بهبود وضعیت خود به ظهوریك ناجی دل می بندند. این تفكر در نهایت مدعیان اعجازآفرینی را بر اریكة قدرت می نشاند و آن ها نیز در چنین اوضاع و احوالی به سرعت به حاكمانی مستبد تبدیل می شوند.(خودکامگی- مانس اشپربر)

حکومت استبدادی حکومتی است که هیچ گونه ضابطه،قانون و قراردادی مکتوب یا نانوشته را بر نمی تابدو نظام ی فاقد عقلانیت است و از این لحاظ است که حکومت استبدادی با نظام های دیکتاتوری،حکومت های مطلقه و نظام های توتالیترتفاوت اساسی دارد.در نظام های استبدادی بسته به موقعیت زمانی، کل اقتصاد از جمله منابع طبیعی مثل آب، زمین،نفت و.همچنین منابع در آمدی مثل مالیات ها در اختیار حاکم مستبد است.و دستگاه سلطانی چون تنها نهاد مستقر و مسلط شمرده می شود از تمایز ساختاری و توسعه تقسیم کار اجتماعی به معنای فنی ودقیق آن جلوگیری می کند.در این نظم هیچ حزب و گروه ی خارج از اراده سلطان وجود ندارد و او نه تنها در رأس هرم اجتماعی و ی جامعه بلکه در فوق آن قرار دارد و بدین سان او به عنوان نماینده خدا چوپان و نگهدار رمه عامه مردم است به شکلی که همه چیز از مال و جان یکایک مردم گرفته تا سرنوشت کل کشور تحت فرمان(نه قانون) مطلق و خودکامه او است.

حکومت های استبدادی اگر چه مشروعیت خود را به واسطه زور می گیرند، چون تاریخ ثابت می کند هر گاه بر اثر جنگ یا شورش ها، این زور از آنها سلب می شد مشروعیت حکومتشان هم روبه کاستی می رود. اما به هر حال همه این نظام های استبدادی برای مشروعیت بخشی به حکومت خود وابسته به ایدئولوژی خاصی هستند.تفسیر این ایدئولوژی به شکلی است که فرمان سلطان هر چه هست لازم الاجرا و تخطی ازآن گناه نابخشودنی به حساب می آید و حتی سلطان در مواردی که صلاح می داند، یا حکومت مشروع اودر خطر می افتد به کمک همان ایدئولوژی احکام الهی را به هر صورتی که اراده می كند نقض،یا تغییر می دهد.

بنا به گفته "لرد اکتن":قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق موجب فساد مطلق می شود.»و بیان "منتسکو": در همه اعصار تجربه نشان داده است هرکس صاحب قدرت شود،میل به سوءاستفاده از قدرت را دارد و آن قدر قدرت اعمال می کند تا با محدودیت هایی مواجه شود.»از این منظر حکومت استبدادی که مهاری بر قدرت ی آن نیست آگاهانه می کوشد زمینه های فساد را در جامعه گسترش دهد.زیرا به خوبی می داند انسان فاسد شده که سرشت ذهنیش آلوده و تباه شده علیه شرایطی که فساد را برای او مهیا کرده است نه می خواهد و نه می تواند اقدامی بکند.در این نوع جوامع فساد به حدی لجام گسیخته می شود که نظام حاکم هم قدرت آن را ندارد تا آن را کنترل کند تا جایی که همین فساد پایه های حکومت های استبدادی را سست و لرزان می کند.

در شرایط حکومت استبداد هیچ کس از فقیرترین تا ثروتمند ترین افراد در مقابل حاکم مستبد و نظام عظیم تحت سلطه او در امان نیست.حتی کسانی که در سالیان دراز در درگاه فرمانروا کمر خدمت بسته اند هر لحظه ممکن است در اثربی ثباتی فرا گیر نظام ی جان ومال و همه هستی خود را ازدست بدهند.هرگز سرمایه ها و ثروت ها به همراه صاحبانشان در مقابل تهدید و خود سرانه قدرت خود کامه در امان نیستند و ترس از ضبط و غصب اموال و دارایی ها از طرف دولت کابوسی است وحشتناک که پیوسته همه اقشار جامعه را در نا امنی مفرط فرومی بردو همین خود یکی ازعوامل عدم رشد اقتصادی است. ضمن آنکه به دلیل وفور هرج ومرج اقتصادی، قانون و برنامه قابل اجرایی وجود ندارد تا ثروت های انحصاری در دست افراد خاص را عامل توسعه اقتصادی کشور کند.

از طرفی اقتدار ی نظام خودکامه امری متناقض وبی ثبات است.چرا که حاکم مستبد تابع قانون نیست.یعنی یا اصلاً قانونی وجود ندارد که او بخواهدتابع آن باشد یا خویشتن را فرای این قوانین می داند و فرمان او مافوق همه قانون ها می باشد. همچنین برای قوانین به تصویب رسیده هم ضمانت اجرائی و جود ندارد و راهكارهای زیادی برای فرار از قانون وجود دارد.ت در حکومت استبدادی  به جای اتکا به قانون،متکی به توطئه ودسیسه چینی است به این لحاظ هرگز نهادینه نمی شود و به این لحاظ همیشه غیر قابل پیش بینی،غیر قابل کنترل و به بیان دیگر بی ثبات و نا امن است.به این لحاظ به تعبیر "هگل" که تاریخ بی تاریخ» را مطرح می کند.به بیان او ملت های استبداد زده به واسطه این عدم ثبات ی همواره فاقد حافظه تاریخی بلند مدت و پایدار هستند به همین سبب نمی توانند از گذشته تاریخی خود درس بگیرند.

این نا ایمنی و بی ثباتی اقتصادی  ی وفکری پیامدهای دهشتناکی برای کل جامعه و نظام دارد.یکی از این دستاوردها تحرک شدید اقشار جامعه است به طوری که فرومایه ترین افراد ممکن است به دست حاکم مستبد یا عوامل او به بالاترین منزلت های اجتماعی و اقتصادی برسندو حتی در رأس امور قرار گیرندو در چشم به هم زدنی مورد غضب حاکم واقع گردند.پیامد دیگر نا ایمنی و بی ثباتی ترس و وحشت فراگیری است که همه جامعه استبداد زده را فرا می گیرد.به تعبیر "برنارد لوئیس" انعکاس و بازتاب این ترس را می توان در ساخت خانه ها و اقامتگاه های سنتی هم مشاهده کرد.دیوارهای بلند و بدون پنجره، ورودی های تقریباً پنهانی در کوچه های تنگ و باریک و پرهیز از نمایش هرگونه نشانه ثروت نشان از نا امنی استبداد زده است.

استبداد و ناامنی و بی ثباتی و هرج و مرج نهفته در آن، نتایج شوم و پیامدهای منفی بسیاری به بار می آورد که یکی از مهمترین آنها سوق دادن جامعه به سوی بی اخلاقی و تباهی کنش و ذهنیت خلاق انسان ها است.در جامعه استبداد زده بی اعتمادی جایگزین عشق و دوستی می شود و از این راه سرمایه اجتماعی که نتیجه وجود اعتماد است از بین می رود.در این جامعه فردیت افراد هم تحقیر و نابود می شود و در عوض انسان ها به سیمای توده های بی شکل و فاقد هویت منسجم در می آیند در نتیجه باری به هر جهت،ناامید،مکار،دمدمی مزاج،ریاکار،متقلب و خود مدارند و به جای اندیشه به منافع ملی و اجتماعی تنها به منافع فردی خود فكر می كنند.

دیگر نمایی به معنای پوشیده داشتن اعتقادات وکردار واقعی خود و پای بندی دروغین و ریاکارانه به اعتقادات و کردارهایی که در شرایط معین انسان را از خطر استبداد مصون نگاه می دارد از جمله دیرپاترین خصایص مردمان گرفتار استبداد است.دوعلت مهم این ریاکاری، حکومت استبدادی از یک سو، و تحمیل برداشت های ایدئولوژیک دین رسمی که مروج آن حکومت بود ازسوی دیگراست.استبداد زده در این  وضعیت به تظاهر،دروغ گویی وریاکاری دچار می شود.به طور مثال در برابر فرمانروای مستبد بله قربان گو ومتملق است و در غیاب او به وی ناسزا می گوید.به همین علت در جامعه استبداد زده شاهد انواع اختلالات روانی از جمله افراد چند شخصیتی هستیم.فقدان آینده روشن و قابل پیش بینی استبداد زده را از آمال و آرزوهایش دور می کند به این سبب چنین فردی مستعد هر نوع بزه کاری است.او یا به دامن اعتیاد و سرگرمی های زیان بار رو می آورد یا به انواع بیماری های روانی دچار می شود.

زندگی در شرایط استبدادی غیر قابل نظارت و پیشبینی و حل شده در لحظه اکنون است.استبداد حکومت روز مره و مستغرق در حال است یا به تعبیر "قاضی مرادی":حکومت استبدادی نیز خصلتاً حکومتی روزینه است و اساساً نمی تواند منافع و مصالح لحظه ایش را به منظور منافع و مصالح دراز مدتش نادیده بگیرد.» بنابر این نظام ی خودکامه چشم اندازی برای آینده خود نداردو به گفته "کرونین":نظام های خودکامه ای که روزی جاودانه می نمودند ممکن بود روز بعد سرنگون شوند.»

بدین سان استبداد که وضعیت هرج و مرج متمرکز و یا پراکنده شدن هرج ومرج در سطح جامعه است،در حقیقت جنگ همه علیه همه است.در چنین اوضاع و احوالی افراد دچارذهنیت استبداد زده هستند و به فقدان شرم،پنهان داشتن خویشتن،هوچی گری و فروتنی متظاهرانه،دیگر نمایی،فساد،بی انصافی وقضاوت عجولانه در باره دیگران،فرافکنی،تعصب ناروا،فرصت طلبی،محافظه کاری،عدم شفافیت و ده ها موضوع غیر اخلاقی دیگر دچار می شوند.

ذهنیت استبداد زده هر امر و موضوع عمومی را به موضوع شخصی و خصوصی تبدیل می کند و به عکس هر امر شخصی و خصوصی را به موضوع عمومی و اجتماعی مبدل می سازد.در حقیقت برای ذهنیت استبداد زده درستی یا نادرستی اندیشه ای ازسنجش آن اندیشه با واقعیت دریافت شدنی نیست، بلکه او با در نظر گرفتن یک جانبه اینکه هر اندیشه ای از سوی چه شخصی یا گروهی خاص ابراز شده راجع به درستی یا نادرستی آن داوری می کند.به عبارت دیگر ذهنیت استبداد زده حجت گرا است به این معنا که قضاوت او در باره اندیشه ها و موضوع ها مبتنی بر استدلال عقلانی نیست،بلکه تأکید او بر شخص یا گروهی است که آن اندیشه یا موضوع را مطرح کرده اند و بر همین منوال بدون استدلال و عقلانیت یا موضوعی را کاملا رد می کند یا در بست می پذیرد.

در ساختار،نهاد،سازمان و کنش و ذهنیت استبداد زده همه چیز ازروابط شخصی گرفته تا مناسبات پیچیده اجتماعی، حول محور زور و خشونت از نوع نرم یا جنس سخت آن می چرخد.ذهنیت استبداد زده روابط و مناسبات اجتماعی درنهادها و سازمان های رسمی و غیر رسمی را مبتنی بر اصل سلطه و زور می داند به همین دلیل معمولاً در برابرظالمانه ترین رفتارها سکوت اختیار می کند. چرا كه ساختار نظام استبداد هیچگاه پاسخگو نیست و چون اعمال زور خود را بر حق می داند، دستگاه های منتصب  به او هم از هیچ ظلمی فروگذاری نمی كنند و خود را بر حق می دانند.حس انتقاد و اعتراض در وجود استبداد زده مرده است و هر گز به خود اجازه نمی دهد در مقابل گماشته ای که به او ظلم می کند لب به اعتراض و انتقاد بگشاید.اصولاًتسلیم شدن و انتقاد نکردن در نظام های مستبد به حدی نهادینه شده که نه تنها رفتار و قوانین ظالمانه افراد را بر نمی تابد بلکه اگر فردی هم لب به اعتراض بگشاید به طور نا خود آگاه در برابر بسیاری از این اعتراض ها از خود مقاومت نشان داده و افراد معترض را تشویق به سکوت و چشم پوشی می کنند و هر گونه رفتار اعتراض آمیزی که موجب عصبانیت استبداد می شود در نظر آن ها غیر عقلانی،ناکام و منجربه شکست و مستوجب مجازات سنگین است.

جامعه استبداد زده به شدت فردگرا است یعنی اینکه افراد جامعه آرزوها و آمال خود را در وجود فردی جستجو می کنند که او را منجی و نجات بخش می دانند و همیشه غافل از این اصل هستند که همین فرد منجی ممکن است دوباره به قدرت مستبدی مبدل شود که توان مقابله با آن بسیار پر هزینه باشد.اصولاً جوامعی که ازدیر باز حکومت های استبدادی را تجربه کرده اند همیشه بر این باورند که تنها یک فرد توانا که معمولاً از نظر عقیده مورد تأیید عوام مردم است، قادر می باشد، نظامی بوجود آورد که منافع همه افراد آن جامعه را تأمین کند.در همه موارد این فرد به شکلی پیشوا یا مریدی مقدس در می آید که مردم او را بری هر عیب و نقصی تصور می کنند و کار انتقاد و باز خواست از او را گناه نابخشودنی به حساب می آورند به شکلی که همین فرد با گذشت زمان به یک قدرت مستبدی تبدیل میشود که همواره مشروعیت خود را انتخاب مردم جلوه می دهد.

این در حالی است که در جوامع دمکراسی، بشربه این نتیجه نه چندان کم هزینه رسیده است که قدرتی که می خواهد دولت وجامعه را رهبری و نظارت کند باید خود،تقسیم و توزیع شده،تحت کنترل و نظارت همگانی سازمان یافته و مستمر و در گردش دائمی میان لایه های طبقات اجتماعی مختلف یا نمایندگان منتخب آن ها باشد،تا کمترین آسیب اجتماعی را به مجموعه تحت امر خود برساند و افراد از گزند قدرت ی در امان باشند.

مقوله راهبری کلان جامعه وحاکمیت ی بر واحدهای انسانی به گونه ای که پاسدارنده حرمت انسان و تأمین کننده رفاه وخوشبختی او در سایه ارزش های بنیادی چون عدالت،آزادی و کرامت انسانی باشد،محور و ترجیح بند تقریباً همه تئوری هاومکاتب فلسفی و اجتماعی دو سه قرن اخیر،به ویژه در غرب بوده است.فصل مشترک همه این مکاتب فلسفی و اجتماعی به رغم اختلافات بارزنظری و روان شناختی که در تبیین آن ها از قدرت ی و اعمال آن دیده می شود،این مسئله بنیادی است که انسان مدار و محور اساسی هر نظم ی و اجتماعی است و این نظم می بایستی با اختیار،آگاهی و آزادی انسان و به دست انسان مستقر شودو هر زمان که انسان ها بخواهند و اراده کنند می توانند با تصمیم جمعی به روشی مسالمت آمیز و دمکراتیک نظم جدیدی را جایگزین نظم پیشین کنند و در نهایت همواره خود بر تعیین سرنوشتشان حاکم باشند.به همین دلیل انواع دمکراسی های پارلمانی، مشارکتی،گفتگویی و مدل های دیگری از دمکراسی را عمدتا ًدر اجتماعات غربی نهادینه کرده اند و بدین سان تدابیری برای کاستن ازخطرات قدرت مطلقه متمرکز و لجام گسیخته اندیشیده اند که جدایی دولت ی از جامعه مدنی،تمایز عرصه خصوصی زندگی از قلمرو عمومی، و فرد ازشهروند و بیانیه های معتبرو کنوانسیون های بین المللی حقوق بشر و شهروندی و نظایر آن ها فقط اندک نمونه هایی از این تدابیرند.

با این اوصاف، هنوز هم بشر غربی ناراضی و در تکاپوی دستیابی به مدل های بهتر و کارآمدتری از مدیریت اجتماعی و حاکمیت ی است،و با نقادی جدی و اساسی مبانی و اصول نظری مدرنیته در حال گذاربه دورانی جید است که چشم اندازو افق آن توسعه فزاینده حوزه عمومی وکاهش تسلط انحصاری  عقلانیت ابزاری  بر تمام عرصه های گوناگون زندگی فردی و اجتماعی  را در شرایط جهانی شدن نوید می دهد،و حوزه ها و نهادهای خودسامانی را پیش می نهد كه از سلطه قدرت ی- نظامی مصون باشند و عرصه را به بهانه و به نام كلان روایت های یكسان ساز، دین و مذهب،از جادو و اسطوره ها گرفته تا متافیزیك و علم و تكنولوژی بر آزادی های بنیادین بشر وارزش های معنا ساز او تنگ نكنند.


آنچه امروز در جهان مسیحیت به نام كتاب مقدس عرضه می شود،مجموعه ای از دو بخش عهد عتیق و عهد جدید است.كه تورات قسمتی از بخش اول و انجیل قسمتی از بخش دوم آن است.عهد عتیق كه پنج كتاب اول آن اختصاصاً تورات نام دارد جمعاً شامل 24كتاب است كه نه تنها به صورت یكجا نازل نشده اند بلكه تدریجاً و در طول بیش از یك هزار سال توسط افراد یا گروه هایی از كاهنان یهودی به اسم 26 پیغمبری كه نامشان بر این كتاب ها نهاده شده نوشته شده اند.عهد جدید نیز از چهار كتاب اول آن اختصاصاً انجیل نامیده می شود، جمعاً شامل 27كتاب و رساله است كه در طول دو قرن توسط افرادی مختلف نوشته شده اند كه هیچ یك از آنها از حواریون عیسی نبوده اند.خود عیسی تا هنگام مرگ خویش اساساً از وجود كتابی به نام انجیل بی خبر بوده است.

خدا در تورات

خدای تورات كه یهوه نام دارد و در تورات 6824بار از او یاد شده خدایی است كه صرفاً متعلق به قوم یهود است و خودش هم صد در صد یهودی است و پیامبرانی كه می فرستد همه یهودی هستند.تعالیم او بر این محور می چرخد كه منافع قوم یهود را حفظ كند ولو اینكه از این راه اصول اخلاقی را زیر پا بگذارد و حقوق ملت های دیگر را نادیده بگیرد.او در جریان حوادث روز مره شخصاً از آسمان پایین می آید تا مسائل مربوط به قوم برگزیده خود را سرپرستی كند.در حقیقت وقتی متون مقدس ادیان غیر توحیدی با متون مقدس تورات را مقایسه می كنیم خدای یهوه خیلی بیش از خدای ادیان غیر توحیدی زمینی و انحصاری شده است.در تورات یهوه پدری سخت گیر،بی رحم، انتقامجو وخطاكار معرفی شده است.(شاید جامعه ان روز به چنین پدری با چنین خصوصیات نیاز داشته است.)

پس موسی به خداوند گفت:من مردی فصیح نیستم،و زبانم الكن است و به كندی حرف می زنم.خداوند گفت من زبانت خواهم بود و هر چه تو باید بگویی ترا خواهم اموخت. و موسی گفت با همه اینها ای خداوند، استدعا دارم كه كس دیگری را برای این كار بفرستی.آنگاه خشم خدا مشتعل شد و فرمود مگر من نمی دانم كه برادرت هارون لاوی فصیح الكلام است.و تو كلام را به او القا خواهی كرد و او برای تو به قوم سخن خواهد گفت و او ترا به جای زبان خواهد بود و تو او را به جای خدا خواهی بود.بعد از این موسی به ناچار زن خویش و پسر خود را بر الاغ سوار كرده به زمین مصر مراجعت می كندو خودش عصای خویش را به دست می گیردو برای ابلاغ اوامر خداوند به سوی پایتخت فرعون روانه می شود. ولی در همین موقع خداوند متوجه می شود كه این پیغمبر او ختنه نشده است و به قدری عصبانی می شود كه شبانه به دنبال او می رود تا وی را به قتل برساند.اما زن موسی صفوری با زرنگی سنگ چخماقی برگرفته همانوقت علقه پسر خود را برید و گوشت بریده را نزد موسی انداخت و گفت اینك تو مرا شوهر خون هستی به سبب ختنه. پس خداوند موسی را رها كرد.(سفر خروج باب سوم و چهارم)

اولین پیامبر یهود(آبرام) ابراهیم، در مهاجرت خود به ارض كنعان یك روز در بلوطستان در نزدیكی حیرون كه وی همراه زنش سارا در آن سكونت گزیده است سه نفر نا شناس را می بیند كه برای دیدنش به آنجا آمده اند.آنها را مهمان می كند و وقتی دعوتش را برای نهار می پزیرند برای آنها گوشت گوساله بریان شده و شیر و كره تدارك می بیند.و در كنار هم نهار می خورند و زیر درخت استراحت می كنند و بعد معلوم می شود یكی از آنها خدا بوده است.خدا از ابراهیم می پرسد كه پس زوجه ات سارا كجاست؟ گفت اینك در خیمه است.و خداوند فرمود كه البته موافق زمان حیات به نزد تو باز می گردم و زوجه ات سارا صاحب پسری خواهد شد.سارا به در خیمه این را شنید و در دل خود بخندید كه شوهرم پیر شده و از من هم عادت ماهیانه منقطع شده پس چگونه مرا پسری خواهد شد؟ و خداوند گفت سارا برای چه خندید؟ مگر هیچ امر ی پیش خدا غیر ممكن است؟ آنگاه سارا انكار كرد و گفت ترسیده است و خداوند گفت نی خندیدی.پس رفت و ابراهیم او را مشایعت نمود و خداوند به خود گفت: آیا آنچه را می كنم از ابراهیم پنهان دارم؟ (خلاصه ای از سفر پیدایش باب )

وقتی خدا در شبی تاریك در صحرایی خلوت با پیغمبر خود یعقوب كُشتی می گیرد.با اینكه كشتی تا سپیده دم ادامه می یابد موفق به زمین زدن او نمی شود.پس یعقوب دو زوجه و دو كنیز و یازده پسرش را همراه با همه مایملكش از معبر بر بوق عبور داد. ولی در این موقع با مرد ناشناسی در بیابان روبه رو شد كه تا طلوع فجر با وی كشتی گرفت و چون دید كه بر یعقوب غلبه نماید لگدی بر ران او زد كه او را از حركت باز داشت پس به او گفت مرا رها كن زیرا فجر می شكافد.اما یعقوب گفت تا بركت ندهی رهایت نخواهم كرد.مرد از او پرسید نام تو چیست؟ پاسخ داد یعقوب مرد گفت نی از این پس نام تو یعقوب خوانده نخواهد شد بلكه نام تو اسرائیل خواهد بود.زیرا با خدا مجاهده كردی و نصرت یافتی .ویعقوب به او گفت اكنون تو نامت را بر من آشكار كن.آن مرد گفت چرا اسم من را می پرسی؟ و او را در آنجا بركت داد و یعقوب آن مكان را فنوئیل نامید زیرا خدا را در آن مكان از رو به رو دیده بود.و چون از فنوئیل گذشت آفتاب بر وی طلوع كرد و بر ران خود می لنگید. از این سبب است كه بنی اسرائیل عرق نساء را نمی خورند چون خدا ران یعقوب را در عرق نساء لمس كرده بود.(سفر پیدایش باب سی و دوم)

خداوند قادر متعال می فرماید:مثل تنوری شعله ور فرا می رسد و همهءاشخاص مغرور و بدكار را مانند كاه می سوزاند.آنها مانند درخت تا ریشه  خواهند سوخت و خاكسترخواهند شد.اما برای شما كه ترس مرا در دل دارید، آفتاب عدالت با پرتو شفابخش خود طلوع خواهد كرد، وشما شاد و سبكبال مثل گوساله هایی كه به چراگاه می روند، جست و خیز خواهید نمود. در آن روزی كه من تعیین كرده ام ، بدكاران را مثل خاكستر زیرپای خود له خواهید كرد.دستورات و قوانینی را كه بر كوه سینا توسط خدمتگزار خود موسی به همه ء قوم اسرائیل دادم به یاد داشته باشید و از آن اطاعت كنید.پیش از فرا رسیدن روز بزرگ و هولناک داوری خداوند، من رسولی شبیه ایلیای نبی برای شما می فرستم . او دلهای پدران و فرزندان را دوباره بهم نزدیک خواهد كرد و این باعث خواهد شد كه من سرزمین شما را ویران نكنم.

خداوند قادر متعال می فرماید: تغییرناپذیر هستم . به همین دلیل است كه شما، ای نسل یعقوب ، تابحال از بین نرفته اید. هر چند شما هم مثل پدران خود از احكا م من سرپیچی نموده ، آنها را به جا نیاورده اید، ولی اینک بسوی من بازگشت نمایید و من شما را خواهم بخشید. می گویید: مگر ما چه كرده ایم كه باید بازگشت كنیم ؟ آیا كسی از خدا ی می كند؟ ولی شما از من ی كرده اید! می پرسید: مقصودت چیست ؟ مقصودم ده یک ها و هدایاست ای قوم اسرائیل ، همهء شما ملعون هستید، زیرا از مال من می ید. ده یک دارایی خود را بطور كامل به خانهء من بیاورید تا خوراک كافی در آنجا باشد. به این ترتیب مرا امتحان كنید و ببینید چگونه روزنه های آسمان راباز می كنم و شما را از بركات خود لبریز می سازم ! من ات و كفات را از زمین شما دور می كنم تامحصولتان از بین نرود و تاكستانهایتان میوهء فراوان بدهند. همهء قوم ها شما را خوشبخت خواهند خواند،زیرا صاحب سرزمینی با صفا خواهید بود.

كسانی كه ترس خداوند را در دل داشتند، با یكدیگر به گفتگو نشستند و خداوند به گفتگوی آنان گوش داد و سخنان ایشان را شنید. سپس در كتابی كه در حضور خداوند بود اسامی كسانی كه ترس خداوند را در دل داشتند و نام او را گرامی می داشتند، نوشته شد. خداوند قادر متعال  می فرماید در آن روزی كه من تعیین كرده ام ، آنها قوم خاص من خواهند بود و همانطور كه یک پدر،پسر مطیع خود را می بخشد، من نیز ایشان را خواهم بخشید. آنگاه خواهید دید كه خدا با اشخا ص خوب و بد، با خدمتگزاران خود و آنانی كه او را خدمت نمی كنند، چگونه رفتار می كند.

تو نباید خدایان دیگر را سجده كنی زیرا كه من خداوند تو هستم خداوند غیرتمند و حسودم كه انتقام گناه پدران را از پسران آنها را تا نسل سوم  وچهارم می گیرم.(سفر خروج باب بیستم)

اینك من به ضد این انبیایی هستم كه كلام من را از یكدیگر می ندو به دروغ می گویند كه او گفته است. مرا با اكاذیب خود گمراه می نمایند، زیرا كه من هیچ یك از آنها را نفرستادم و مأموریتی به آنها ندادم.و چون قوم من پرسند كه وحی خداوند چیست؟پس به ایشان بگو كدام وحی؟ و اگر بگویند وحی یهوه، پس من كه یهوه هستم می فرمایم كه به شما فرموده بودم ادعای وحی یهوه را نكنید.اهذا شما را اینك به الكل فراموش خواهم كرد و عار و عبدی و رسوایی را كه فراموش نخواهد شد بر شما خواهم فرستاد.(ارمیاء نبی باب بیست و سوم)

و خداوند به یوشع گفت:اینك اریحا و پادشاهش و مردان جنگی آن را به دست تو تسلیم كردم.پس ان را تصرف كرده باشی هر موجودی را كه در شهر است از مرد و زن و جوان و پیر و گاو و گوسفند و الاغ را به دم شمشیر هلاك كن و صاحب حیاتی را در انجا باقی نگذار.و تمامی طلا نقره و ظروف مسین و آهنینی كه به غنیمت گیری وقف من خواهد بود.و یوشع شهر را با آنچه درون آن بود به اتش سوزاند به جز راحب را كه زنده نگه داشت.(صحیفه یوشع باب ششم) در دنباله اینها در باب بیست و دوم تا بیست و چهارم 76 شهر دیگر نام برده می شود كه یكا یك آنها به همین ترتیب به دستوره یهوه و به نظارت مستقیم او و گاه به فرماندهی او تصرف و قتل عام وسوزانده می شود.

و خداوند به هوشع گفت: برو و زنی كار را كه خودش نیز زاده باشد برای خود بگیر.پس هوشع رفت وجومر دختر دبلائیم را گرفت و او حامله شد و پسری برایش زایید و خداوند گفت دیگر شما قوم من نیستید و من خدای شما نیستم و و و خود محابه نما، زیرا كه دیگر او زن من نیست و من شوهر او نیستم.(هوشع نبی باب یكم)

 تو ای اورشلیم، اكنون خود را نجس كرده ای،ساكنان تو عورت پدرانشان را منكشف ساخته اند و با ن در حال حیض مقاربت كرده اند.بعضی از آنها با ن همسایه خود خوابیده اند و بعضی دیگر با عروسهایشان به زور كرده اند.كسانی نیز خواهر خویش را بی عصمت كرده اند.حالا كه اینطور است من هم تو را در نظر همه امتها بی عصمت می كنم تا بدانی من یهوه خدای تو هستم.(حزقیال باب بیست و دوم)

خدا در انجیل

در انجیل همین خداوند تبدیل به خدایی دو شخصیتی می شود كه در هیچ آیین دیگر اساطیری یا توحیدی تاریخ جهان مشابه او را نمی توان یافت.یعنی بر حسب اینكه كدامیك از انجیل های چهارگانه و كدامیك از رساله های عهد جدید به دست  چه كسانی نوشته شده باشند، از موضع خدایی ترسناك و انتقامجوو فریبكار و حسود چون یهوه به موضع خدایی مهربان، نیك دل و بخشنده  وبی عقده ای چون پدر آسمانی مبدل می شود.چنین خدایی پیوسته نا گذیر است نقش كارگردانانی را داشته باشد كه در آن واحد هم كینه توز است هم با گذشت،هم سخت گیر است هم اشتی جو و همین صفات است كه نشان می دهد خدا به عنوان یك پدرمهربان در كهن الگو های بشر شكل گرفته است.

هر كه با محبت زندگی كند در خدا ساكن است و خدا در او ساكن است.اگر كسی ملكوت خدا را با پاكدلی كودكانه نپذیرد هیچوقت به ان دست نمی یابد.(متی باب نوزدهم.لوقا باب هیجدهم)

از فرمانرویان خود با چنین خلوص و احترامی یاد كنید كه از مسیح اطاعت می كنید و این را از راه چاپلوسی مكنید، بلكه با این اعتقاد بكنید كه مانند غلامان عیسی مسیح از این راه اراده خداوند را به اجرا در می آورید.زیرا كه زمامداران جهان جز با اراده پروردگار به این مقام بر گزیده نمی شوند.(رساله پائولوس رسول به افسیان باب ششم)

هیچ كس نمی تواند بنده دو ارباب باشد. شما نیز یا بنده خدا باشید یا طلا.(متی باب ششم.لوقا باب دوازدهم)

هیچ انسانی نمی تواند خود به خود خدا را بجوید یا به او گرایش یابد زیرا این مستم آن است كه قبلاً خدا به او روی اورده باشد.(رساله پائولوس)

ای عزیزان خدای پدر از مدتها پیش ما را برگزید، زیرا او ازپیش می دانست كه شما به او ایمان خواهید آورد.روح خدا نیز شما را با خون عیسی مسیح پاك ساخته تا بتوانید طبق خواست عیسی  مسیح زندگی كنید.

سپاس بر خدا باد، بر خدا كه پدر خداوند ما عیسی مسیح است. او به سبب لطف بی پایان و عظیم خود ما را از سر نو مولود ساخت و عضو خانواده خود گرداند .از این رو ما اكنون به امید حیات جاوید زنده ایم، زیرا مسیح نیز از مرگ به زندگی باز گشت .خدا نیز برای شما میراثی به دور از فساد و آلودگی و تباهی در اسمان نگاه داشته است، یعنی زندگی جاودان را.و از انجا كه به خدا تو كل كرده اید، او نیز با قدرت عظیم خود، شما را به سلامت به اسمان خواهد رسانید تا این ارث را دریافت كنید.بلی در روز قیامت شما وارث حیات جاویدان خواهید بود.

پس حال كه چنین ارثی در اختیار دارید واقعاً شاد باشید، حتی اگر لازم باشد در این دنیا برای مدتی سختی ها و زحماتی را متحمل گردید.این سختی ها به جهت آزمایش ایمان شما پیش می آید، همانطور كه آتش نیز طلا را می آزماید و پاك می سازد.

در ضمن به یاد داشته باشید كه پدر آسمانی تان، خدا كه  دست دعا به سوی او دراز می كنید، در روز جزا از كسی طرفداری نخواهد كرد، بلكه اعمال هر كسی را عادلانه  داوری خواهد نمود. بنا بر این تا در این دنیا هستید با خدا ترسی زندگی كنید. خدا برای نجات شما بهایی پرداخت تا شما را از قید روش پو چ و باطل زندگی كه از اجداد خود به ارث برده اید نجات دهد.بهایی كه خدا برای آزادی از این اسارت برای شما پرداخت طلا و نقره نبود، بلكه خون گرانبهای مسیح بود كه همچون بره ای بی گناه و بی عیب فدا شد.برای این منظور خدا  او را پیش از آفرینش جهان تعیین كرد اما او را در زمان های آخر او را به جهان فرستاد تا شما را رستگار سازد.(برگرفته از نامه اول پطروس)

از ابتدا كلمه حیات بخش خدا وجود داشته است، من او را با چشمان خود دیده ام، و سخنان او را شنیده ام، من با دستان خود او را لمس كرده ام. این كلمات حیات بخش از جانب خدا آمد و خود را بر ما آشكار فرمود، و ما شهادت می دهیم كه او را دیده ایم، یعنی عیسی مسیح را .بلی او حیات جاودانی است.او نزد خدای پدر بود، اما بعد خود را برما آشكار ساخت.

این است پیغامی كه خدا به ما داده است.تا به شما اعلام نماییم، خدا نور است و ذره ای تاریكی در او وجود ندارد. پس اگر بگویید كه با خدا رابطه ای نزدیك داریم، اما در تاریكی و در گناه زندگی كنیم دروغ می گوییم.اما اگر ما نیز مانند مسیح در نور حضور خدا زندگی می كنیم، آنگاه با یكدیگر رابطه ای نزدیك داریم و خون عیسی فرزند خدا، ما را از هر گناه پاك می سازد.

ببینید خدای پدر چقدر ما را دوست دارد كه ما را فرزندان خود خوانده است.و همینطور نیز هستیم.اما مردم دنیا این مطلب را درك نمی كنند، زیرا خدا را آنطور كه هست نمی شناسند.

 عزیزان من، اگر كسی ادعا كند، كه از جانب خدا پیغامی دارد، زود باور نكنید، نخست او را بیازمایید، تا دریابید كه آیا این پیام از جانب خداست یا نه؟ زیرا معلمین و واعظین دروغین، این روزها همه جا پیدا می شوند.برای پی بردن به اینكه پیغام ایشان از جانب روح خداست یا نه از ایشان بپرسید كه آیا ایمان دارند كه عیسی مسیح فرزند خدا واقعاً انسان شد یا نه، اگر ایمان داشته باشند، در این صورت پیغام ایشان از جانب خداست. در غیر این صورت، آن پیغام از خدا نیست، بلكه از جانب دجال است، یعنی آن دشمن مسیح، كه شنیده اید به زودی می آیدو دشمنی او با مسیح از هم اكنون در جهان آشكار است.

خدا در قرآن

در قران خدا نه خدایی صد در صد كینه جو، ترش رو و بی رحم خدای تورات است و نه خدای دو شخصیتی انجیل.بلكه خدایی در حد اعلا مطلق و مقتدر است كه بیرون از او هیچ قانونی، هیچ اراده ای و هیچ واقعیتی وجود ندارد و حتی برگی بی اجازه او از درخت فرو نمی افتد و هر انچه در آسمان و زمین می گذرد، از جزء تا كل، ااماً به همان صورتی می گذرد كه او خواسته است."فریمن كلارك" پژوهشگر تاریخ مذاهب و مؤلف كتاب معروف "مذاهب بزرگ" این سه واقعیت را چنین خلاصه می كند:خدای موسی قدرت ترسناكی است كه همیشه در بین بندگان خود زندگی می كند و شریك همه درستی ها و نادرستی های آنهاست.خدای عیسی هم بالای سر آدمیان و هم درون آنهاست.و خدای حضرت محمد صرفاً بالای سر آنها، و از موضع فرمانروای مطلقی با آنان سخن می گوید كه هیچ وقت از مسند خدایی خود فرو نمی آید.

برای شما لباس خلق كردیم تا از گرما و سرما محفوظ باشید و برای سكونت دائم شما خانه ها را برایتان ساختیم و برای سكونت موقتتان خیمه هایی را از پوست چهارپایان ترتیب دادیم تا در وقت حركت سبك باشید، و ازپشم، كرك و موی این چارپایان برای شما اثاثه منزل و متاع های مختلف خلق نمودیم.(نحل80)

خداوند هر کس را بخواهد به گمراهی می کشاند وهر کس را بخواهد هدایت می کند.(ابراهیم4،انعام 125،رعد 27،اعراف 155، فاطر8،نحل9،سجده12،یوسف 110)هر که را بخواهد فهم می دهد و هر که را نخواهد نمی دهد.(بقره،372،255،269)هر که را که بخواهد مسلمان کند دلش را به اسلام مایل می کند وهر کس را که نخواهد دلش را در پذیرفتن اسلام سخت می کند.(انعام 25،127،107کهف57،بقره 70یونس99،100،جاثیه33)هرکس را بخواهد مشمول رحمت خود می کند و می بخشد و هر کس را بخواهد عذاب می کند.(آل عمران،74،129،مائده)هر که را بخواهد عزیز می کند و هر که را بخواهد ذلیل می کند، به هر کس که بخواهد همه چیز می دهد و از هر کس بخواهد همه چیز را می گیرد.(آل عمران،26،اسرا21،30)و ما بعضی مردم را به بعض دیگر برتری درجه دادیم تا عده ای از آنها عده دیگر را به خدمت خود گیرند.(زخرف32)آرزو وتوقع بیجا در مزیتی که خدا برای بعضی بر بعضی دیگرقائل شده است مکنید.(نساء32)هیچ مصیبتی به شما نمی رسد،مگر به اذن خدا.(تغابن11)برگی از درخت نمی افتد که ما بر آن آگاه نباشیم، و دانه ای در تاریکی زمین نیست،هیچ تر وخشکی که در لوح محفوظ ما ثبت نباشد(انعام59) هر کسی مسئولیت گناهان خود را بر عهده دارد (سوره 17 آیه 13-15، سوره 53 آیه 38-42)

ما خود پرده بر دل برخی از افراد نهادیم كه گوششان بر شنیدن  سخن حق سنگین باشد.(انعام 25،اسراء46،اعراف100)اگر می خواستیم همه مردمان را به راه راست هدایت می نمودیم، ولی وعده ما تخلف ناپذیر است كه جهنم را از اجنه و از ادمیان پر كنیم.(انعام 128،149هود1،119،اعراف 178،179،سجده13،نساء10،14،توبه 68،علق 15) این الله نبود که به آنها ظلم کرد (آنها را گمراه کرد)، آنها به خودشان ظلم کردند (خودشان خود را گمراه کردند.)(سوره30آیه 9)

 در قبول دین، اكراهى نیست. (زیرا) راه درست از راه انحرافى، روشن شده است. بنابر این، كسى كه به طاغوت ( بت و شیطان، و هر موجود طغیانگر) كافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محكمى چنگ زده است، كه گسستن براى آن نیست. و خداوند، شنوا و داناست.(بقره،256) اگر با تو به داوری برخیزند بگوی: من و پیروانم در دین خویش به الله اخلاص ورزیدیم. به اهل کتاب و مشرکان بگو: آیا شما هم به الله اخلاص ورزیده اید؟ اگر اخلاص ورزیده اند پس هدایت یافته اند و اگر رویگردان شده اند، بر تو تبلیغ است و بس و الله بندگان را می بیند.(سوره3آیه 20)

 جز اسلام دینی پذیرفته نیست.(آل عمران آیه 85) شایسته نیست پیغمبر با آزاد كردن اسیران فدیه بگیردتا خون ناپاكان بر روی زمین ریخته شود،شما استفاده از وجه فدیه را می خواهید و خداوند سرای آخرت را برای شما.(انفال آیه 67) به ناباوران بگوی که اگر دست بردارند گناهان گذشته آنها آمرزیده شود و اگر بازگردند، دانند که با پیشینیان چه رفتاری شده است. با آنان نبرد کنید تا دیگر فتنه ای نباشد و دین همه دین الله گردد. پس اگر باز ایستادند، الله کردارشان را می بیند(سوره8آیه 38،39) با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، و نه به روز جزا ایمان دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحریم كرده حرام مى‏شمرند، و نه آیین حق را مى‏پذیرند، پیكار كنید تا زمانى كه با خضوع و تسلیم، جزیه را به دست خود بپردازند(سوره توبه آیه 29) هنگامى كه با كافران در میدان جنگ روبه‏رو شدید گردنهایشان را بزنید، (و این كار را همچنان ادامه دهید) تا به اندازه كافى دشمن را در هم بكوبید; در این هنگام اسیران را محكم ببندید; سپس یا بر آنان منت گذارید (و آزادشان كنید) یا در برابر آزادى از آنان فدیه ( غرامت) بگیرید; (و این وضع باید همچنان ادامه یابد) تا جنگ بار سنگین خود را بر زمین نهد، (آرى) برنامه این است و اگر خدا مى‏خواست خودش آنها را مجازات مى‏كرد، اما مى‏خواهد بعضى از شما را با بعضى دیگر بیازماید; و كسانى كه در راه خدا كشته شدند، خداوند هرگز اعمالشان را از بین نمى‏برد.(سوره محمد آیه 4)

آنانكه باید كشته شوند اگر در خانواده های خود باشند با پای خود به قتلگاه خواهند آمد.(آل عمران 154) همه امورعلم، پیش از آنكه اتفاق بیفتد، و بعد از آن تابع امر خداوند است.(رم4) ما خود برای هر پیغمبر دشمنانی را ازآدمیان و اجنه و شیاطین بر انگیخته ایم و البته اگر نمی خواستیم چنین نمی شد.(انعام112) بدترن موجودات نزد خداوند كسانی هستند كه تعقل نمی كنند و اگر آنها را به كلام حق شنوا كنیم باز روی از آن بر می تابند و بدان اعتراض می كنند.(انفال22)

جن و انس را جز برای پرستش خود نیافریده ام.( سوره 51 آیه 56 (آن که مرگ و زندگی را بیافرید، تا بیازمایدتان که کدام یک از شما به عمل نیکوتر است و اوست پیروزمند و آمرزنده.( سوره 67 آیه 2) ای مردم، همه شما به الله نیازمندید. اوست بی نیاز و ستودنی.( سوره 35 آیه 15) هرجا که باشید ولو در حصارهای سخت استوار، مرگ شما را در میابد. و اگر خیری به آنها رسد میگویند از جانب الله بود و اگر شری به آنها رسد میگویند از جانب تو بود. بگو همه از جانب الله است. چه بر سر این قوم آمده است که هیچ سخنی را نمیفهمند؟( سوره 4 آیه 78) هر خیری که به تو رسد از جانب الله است و هر شری که به تو رسد از جانب خود تو است. تو را به رسالت به سوی مردم فرستادیم و الله به شهادت کافی است.(سوره 4 آیه 79(

و تو ای رسول لازم نیست در همبستر شدن با نت نوبت انها را مراعات كنی.هر یك از انها را كه مایل به او نبودی نوبتش را به عقب بیندازو اگر هم به او مایل شدی دو باره او را نزد خود بخوان.هیچكدام از انها نباید از خواسته تو ناراضی باشند، بلكه باید همگی به آنچه تو به آنان عطا میكنی رضایت دهند.(احزاب51) پس از وفات او نیزهرگز با همسرانش ازدواج مكنید كه این در نزد خداوند گناه بزرگی است.(احزاب53) ای رسول از كسانی كه به دیدنت می آیند صدقه دریافت كن تا آنان را پاك گردانی و طهارت بخشی.(توبه3،1) و نکاح ن محصنه (شوهردار) نیز بر شما حرام شد مگر آن ن که متصرف و مالک شده اید.(نساء24) خدا مثلی زده (بشنوید) آیا بنده مملوکی که قادر بر هیچ (حتی بر نفس خود) نیست با مردی آزاد که ما به رزق نیکو عطا کردیم که پنهان و آشکار هر چه خواهد انفاق می کند این دو یکسانند هرگز یکسان نیستند ستایش مخصوص خداست و لیکن اکثر مردم آگاه نیستند.(نحل75)

 


در متون مقد سومرها در ستایش "انكی" چنین آمده است:

پدر من پادشاه این جهان، مرا در این جهان بوجود آورد.نیای من پادشاه همه سرزمین  هاست.همه "می" ها را در یك جا جمع كرد، آن می ها را در دست من گذاشت.از"اكور" خانه "انلیل"، من فنون صنعتگری را به" ابزوی اریدو" خودم آوردم.من آن بذر بارور و پر ثمر هستم كه توسط گاو وحشی قوی پیكر، بوجود آمده ام، من پسر ارشد " آن" هستم. من آن طوفان عظیم هستم كه از خیلی پایین بیرون آمده و پیش می رود، من خداوندگار این سرزمین هستم. من حامی رؤسای قبایل هستم، من پدر همه سرزمین ها هستم، من " برادر بزرگ" خدایان هستم، من همان كسی هستم كه سعادت و رفاه كامل به ارمغان می آورد.من نگه دارنده حساب آسمان و زمین هستم.من آن كسی هستم كه همراه با "شاه آن" و بر سكوی شاه نشین آن، عدالت را بر پا می دارم.من آن كسی هستم كه همراه با " انیل" در " كوه عقل و خرد" احكام تقدیر را صادر می كنم.او صدور احكام تقدیر را در " جایی كه خورشید طلوع می كند" را به دست من سپرد.من آن هستم كه "نینتو" احترامات لازمه را به او ادا می كند. من آن كسی هستم كه توسط " نینهورساگ" به نام نیكی خوانده شده، من رهبر"آنوناكی" (مجموع خدایان سومری) هستم.من آن كسی هستم كه به عنوان اولین پسر "آن" مقدس متولد شده.

پس از آنكه خداوندگار، شرافت و عالی مقامی خود را بیان كرد، پس از آنكه پادشاه بزرگ، مدح و ستایش خود را بر زبان آورد، آنوناكی در مقابل او به دعا و استغاثه در آمد.خداوندی كه صنعتگری را هدایت می كند، احكام را صادر می كند، آن ستوده شده، انكی ستایش.من سرور و پیشوا هستم، من آن كسی هستم كه فرمانش بی چون و چراست، من در همه كارها بزرگترین و برترین هستم.به دستور من آخورها ساخته شده، آغل ها محصور شده اند، وقتی من به آسمان راه یافتم باران سعادت از آسمان بارید.وقتی به زمین راه یافتم،سیلاب شدیدی بود، وقتی به مرغزارهای سرسبز آن رسیدم، تل ها و پشته های خاك، به دستور من روی هم تل انبار شدند.

خداوندگار، زمین زراعی را صدا زد، غله پاك شده را در آنجا ریخت، .غله "اینابا" را دسته دسته روی هم تل انبار كرد.انكی آن پشته ها و كُپه ها را افزایش داد.او همراه با "انلیل"، فراوانی را در سراسر آن سرزمین گسترش داد.آن كسی كه سر و پهلویش خالدار است و چهره اش پوشیده از عسل، آن بانو، آن كه زاد وولد می كند، بنیه و قدرت این سرزمین، حیات و شور و نشاط "سرسیاهان"." اشنان" نان مقوی و مغذی، نان همگان.آنكی سر پرستی آن ها را بر عهده او گذاشت.او آخورها را بنا كرد، مراسم و آیین های تطهیر را هدایت و رهبری كرد، آغل گوسفندان را بر پا كرد، بهترین شیر و چربی را در آن نهاد.

متون معروف به " متون تابوتی" كه بر سطح داخلی تابوت ها حك شده اند و به دوران پادشاهی میانه( 2250-1580ق.م) تعلق دارند.

من( روح درون) آب های نخستین بودم. آن كسی كه هیچ یار و همراهی نداشت وقتی نام من بوجود آمد،كهن ترین صورتی كه در آن به وجود آمدم، صورتی غرق شده(درآب) بود.من آن كسی بودم كه همچون دایره به وجود آمدم.آن كسی كه در تخم خودش می زیست.من آن كسی هستم كه آغاز كرد( همه چیزرا)، آن كسی كه در آب های نخستین می زیست، اولین "هاهو" برای من پدیدار گشت، و ان گاه من  شروع كردم به حركت و تكان خوردن، من اعضا و جوارحم را در شكوه و جلال خودم، آفریدم.من خالق خودم بودم.خودم را مطابق خواسته هایم و موافق با (تمایلات) قلبم شكل دادم.

"آتوم"، خدای بزرگ مصری در متون تابوتی چنین به توصیف در آمده است:

من آتوم هستم، خالق كهن ترین خدایان، من كسی هستم كه " شو" را به دنیا آورد.من نر- ماده ی بزرگ هستم.من آن كسی هستم كه آن چرا به نظرش درست آمد، انجام داد.من مكان خود را در جایی كه می خواستم به دست آوردم.مكان من مكان آن هایی است كه حركت می كنند و پیش می روند، همچون آن دو دایره پیچ در پیچ.

آمن حوتپ چهارم و سرود آتن

در زمانی كه مصر در عصر پادشاهی جدید، به عنوان قدرتی جهانی در دوره اوج خود بود، یك آیین مذهبی انقلابی كه اصول اعتقادی و الهیاتی به قدمت قرن ها را تهدید به نابودی می كرد،آن سرزمین رابه لرزه انداخت و آشفته ساخت.شخصیت كلیدی در این جنبش سنت شكن انقلابی، فرعون آمن حوتپ چهارم بود كه در حوالی سال 1370 قبل از میلاد بر تخت پادشاهی نشست تا به عنوان نایب السطنه، همراه پدرش آمن حوتپ سوم حكومت كند.این جوان لاغر و ضعیف بنیه با طبعی رؤیایی و خیال پرور و شور و حمیت متعصبانه یك مصلح انقلابی، تصویر عجیب و تا حدی مبالغه آمیز به عنوان  اولین چهره منفرد در تاریخ بشر از خود ارائه داد.اهمیت او از این جهت است كه او ابداع گر آئین ایزد آتن كه اولین كیش تك خدایی یا خدای یگانه است می باشد.

آیین جدید به تكریم و پرستش گویی قرص قابل رؤیت خورشید (در زبان مصری به آن آتن می گفتند) عاری از اضافات و شاخ و برگ های اساطیری می پرداخت.اصل بنیادین و محوری آیین جدید، اعتقاد به "زندگی با ما آت" بود.این واژه مهم ما آت كه به تناوب نیكوكاری، عدالت یا حقیقت ترجمه شده، اصلاً به معنی نظم كیهانی مقدر شده از جانب خداوند است كه در دوران پادشاهی میانه تلویحاً معنی عدالت اجتماعی را به خود گرفته بود.اما كاربرد آخناتن از آن، جنبه حقیقت آن تأكید داشت كه منظور او بیشتر حقیقت درونی و ذهنی افراد بود تا حقیقت كلی خارجی سنتی. این نكته با اطلاعات و یافته های بعدی هم سازگار است كه نشان می دهد كیش آتن پرستان، بیشتر یك مذهب عقلانی و اندیشمندانه بوده تا مذهبی اخلاقی و این واقعیت در سرود آتن هم به خوبی مشهود است.

تو در افق آسمان به زیبایی پدیدار می گردی، ای آتن زنده تویی كه اولین زندگی كننده بودی. وقتی در افق شرقی طلوع می كنی، هر سرزمینی را با زیباییت سر شار می سازی. تو خالق اولاد در زن ها هستی كه نطفه را به انسان تبدیل می كنی، و فرزند را در رحم مادر نگهداری می كنی، و او را تسكین می دهی و آرام می كنی با چیزی كه اشك هایش را متوقف می كند.تو در همان زهدان پرورش می دهی و جان می بخشی تا همه آفریده هایت را نگهداری كنی.وقتی از زهدان زاییده می شود تا در روز تولدش نفس بكشد، تو دهانش را كاملا باز می كنی و نیازش را تأمین می كنی.

چقدر متنوع و گوناگون است آن چه تو آفریده ای، پنهان از نظر.تو ای خدای یگانه،( خدایی) مانند تو نیست. تو به تنهایی زمین را طبق خواست و اراده خود آفریدی.تو فصل ها را تنظیم كردی تا همه چیزها را كه آفریده ای تغذیه كنی، زمستان برای خنك كردن آن ها، گرما برای این كه بتوانند مزه ترا بچشند.تو آسمان دور دست را آفریده ای تا در آن طلوع كنی، تا همه آن چه را آفریده ای ببینی.به تنهایی، در پیكر خودت همچون آتن زنده، طلوع كرده ای.فرقی نمی كند پدیدار شوی، بدرخشی دور یا نزدیك، تو تنها از خودت میلیون ها صورت می سازی، شهرها، شهرستان ها، كشتزارها، جاده و رودخانه.»

خدا در متون مقدس هندی

هر انچه قانون تو باشد، ای خداوند، "ای وارونا"، از آنجا كه ما انسان هستیم هر روز قانون تو را نقض می كنیم.ما را همچون طعمه ای به مرگ واگذار مكن، تا به دست تو در خشم و غضب نابود شویم.به خشم بی رحمانه ات وقتی كه رنجیده خاطر هستی.برای جلب ترحم تو، ای وارونا، قلب تو را با سروده ها مقید می كنیم، همانطور كه ارابه ران، اسب افسار بسته را مقید می كند.

او مسیر پرندگانی كه در آسمان پرواز می كنند را می داند، و به شهریار دریا، كشتی هایی كه بر روی آن است را می شناسد.وفادار به قانون مقدسش، او دوازده ماه را همراه فرزندانش می شناسد.او ماه دیر آینده را می شناسد.او خط سیر باد را می داند، همان باد فراگیر، شدید و قدرتنمند.او خدایانی كه در آسمان سكونت دارند را می شناسد.وارونا، وفادار به قانون مقدس، در میان مردم خود می نشیند، او كه خردمند ترین است، برای فرمانروایی بر همگان در آنجا می نشیند.از آن روی كه ادراك می كند، همه چیزهای عجیب و شگفت انگیز را مشاهده می كند، هم آنچه را كه بوده و هم آنچه را كه بعداً انجام خواهد شد.باشد كه "آدیتیای" بسیار خردمند، در همه روزهایمان راههای خوبی برایمان تعیین كند، باشد كه او زندگیمان را طولانی سازد.وارونا كه زره ای زرین بر تن داشت، او را در جامه ای درخشان پوشانده بود، جاسوسانش در هر طرف نشسته اند.خدایی كه دشمنانش تهدیدش نمی كنند و نه آنانی كه بر انسان ها ظالمانه حكم می رانند.ونه آنهایی كه ذهنشان به ظلم و ستم تمایل دارد.

"پرجاپتی" فقط تو همه این مخلوقات را در بر می گیری و نه هیچ كس غیر از تو، هنگامی كه تو را به یاری می خوانیم، حاجت قلبی ما را بر آورده ساز.باشد كه صاحب ثروت و اموال فراوان شویم.آن كه به واسه شجاعتش، دو جهان در برابر شور و حرارت او به لرزه افتاد.ای مردم! او "ایندرا" است.آن كه زمین لرزان را محكم و ثابت ساخت.آن كه كوههای متزل و مضطرب را آرام و قرار داد.آن كه آسمان را بیشتر و بیشتر گسترش داد.آن كه اسمان را نگاه داشت.ای مردم! او ایندرا است.

ای خدای بزرگ آرزومند دیدن صورت الهی تو هستم.ای روح متعالی! به هر سو كه می نگرم صورت های لایتناهی تو را می بینم.نه پایانی، نه میانه ای و نه حتی آغازی، برای تو.روشنایی بیكران تو، چون تابش خورشید و شعله آتش، چشم را خیره می سازد و از حد قیاس و ادراك بیرون است.تو آن ذات فنا ناپذیری، یگانه وجود سزاوار شناختن.تو آرامگاه نهایی این جهان هستی.تو آن روح ازلی و ابدی هستی.تو نگهبان بی زوال آیین جاویدان هستی.كیست كه برتر از تو باشد ای دارنده عظمت بی همتا.پس در برابرت سر تعظیم فرود می آورم و تو را سجده می كنم و از تو طلب بخشایش دارم ای رب محمود.همچون پدری بر پسرش .همچون دوستی بر دوستش، همچون عاشقی بر معشوقش، بر من رحمت آور، ای خداوندا.

خدا در متون مقدس یونانی

ای خداوندگار، "لیكیه" متعلق به توست و همین طور هم "میونیای" دوست داشتنی و" میلتوس" آن شهر زیبای كنار دریا، اما بر "دلوس"، خود تو با عظمت حكومت می كنی. فرزند سراسر شكوه و عظمت "لتو" (آپلو) به "پیتوی" صخره ای می رود در حالی كه چنگ میان تهی اش را می نوازد و جامه های معطر قدسی بر تن دارد؛ و با اشاره به كوك زرین، چنگ او نوای دلنشین سر می دهد. از آنجا تند و چابك همچون اندیشه، از زمین به "المپ" به خانه "زئوس" می شتابد تا به گردهمایی خدایان دیگر بپیوندد؛ آ نگاه بدون معطلی، خدایان بی مرگ فقط به چنگ و آواز فكر می كنند و مزها همه با هم، پاسخ آواز او را با صدایی دلنشین سر می دهند و سرودی می خوانند در باره مواهب و نعمت های بی پایانی كه نصیب خدایان بی مرگ می كشند و این كه چقدر بی شعور و بیجاره زندگی می كنند و نمی توانند علاجی برای مرگ یا مرحمی بر ضد پیری و سالخوردگی بیابندودر این میان، نژادهای پر پشت گیسو و فصل های شاد و سرزنده، با "هارمونیا" و هبه و "افرودیت" دختر زئوس، مچ دست یكدیگر را گرفته اند و می رقصند.و در میان آن ها، یك نفر آواز می خواند كه نه متوسط است نه كوتاه بلكه وقتی نگاهش می كنی، قد بلند است و سیمای رشك بر انگیز دارد؛ او "آرتمیس" خواهر آپولو است كه ازتیر اندازی لذت می برد .

پس چگونه باید در باره تو بسرایم با اینكه تو از هر موضوعی شایسته و ارزشمند برای سرودن هستی؟ آیا باید در باره تو همچنان عاشقی در جستجوی معشوق و در دشت های عشق بسرایم كه چگونه همراه با "ایشیز" خداگون پسر "الاتیوس" خوش اسب به خواستگاری دختر آزان رفتی یا با "فورباس" از "تریوپس" سر در آوردی.

خدا در متون مقدس ایرانیان یا خلاصه ای از عقاید زرتشت (گاتاها)

اهورا مزدا در پاسخ زرتشت نام های خود را چنین می گوید:1- همه چیز داننده 2- بخشنده گله و رمه 3-بركت دهنده 4- بهترین راستی(اشویی) 5- آفریننده سراسر نعمت های پاك 6- نفس خرد و دانش 7- خردمند و دانا 8- دارنده دانش 9- دانشمند 10- پاك كننده 11- مقدس 12- اهورا 13- زورمند و سودمند 14- پالوده از دشمنی 15 – توانا 16- بخشنده پاداش 17- نگهبان - تندرستی بخش 19- آفریدگار 20- مزدا و.

اینك سخن می گویم، هان ای كسانی كه از دور و نزدیك فراهم آمده؛ خواستار دین راستین هستید، گوش فرا دهید و سخن مرا بشنوید و به یاد بسپارید! گفتار من آشكار و هویداست: مبادا كه آموزگار بد آن دروغ پرست كه مردم را با زبان خویش به كیش بد فرا می خواند زندگی را دیگر باره تباه كند.اینك از دو گوهر آغازین زندگی، سخن می گویم: گوهر پاك به گوهر پلید گفت: نه منش، نه آموزش، نه خرد و آیین، نه گفتار و كردار و دین و نه روان ما با هم سازگار است.

از آنچه مزدای اهورای دانا، در آغاز زندگی به من گفت سخن می گویم: آنان كه در میان شما، بدان آیین كه من می اندیشم و می گویم نگروند در پایان زندگی بهره شان دریغ و افسوس خواهد بود.آن كه در آغاز، به آراستن فردوس پر فروغ كه بهترین  سرشت را داراست بیندیشد، كسی كه از خرد خویش، آفریدگار راستی است.آی مزدا! تو فروس را با نیروی مینوی خویش بر افرازی. ای اهورا! تو در پایان زندگی گیتی، همانی كه در آغاز آفرینش بودی. ای مزدا! آنگاه كه تو را با چشمان خود دریافتم، در نهاد خویش به تواندیشیدم؛ كه تویی نخستین وپسین هستی و پدر منش نیك؛ كه توای دادار درست راستی، كه توای داور كردارهای جهان.

ای مزدا! آنگاه كه تو در آغاز جهان، روان ما را آفریدی و از منش خویش، به ما خرد بخشیدی، آنگاه كه جان در كالبد ما دمیدی؛ آنگاه كه پیام ایزدی و كردار نیك را به ما نمودی تا هركس آیین بپذیرد.ای اهوارای مزدا! بشود كه با اندیشه نیك به تونزدیك شوم و با پیروی ازهنجار هستی به ارزش نیروهای تن و روان خود پی برم تا بتوانم راستی جویان را به سوی راستی و خرمی وزندگانی نیك هر دو جهان رهبری كنم.

با دستهای بر افراشته به سوی تو ای مزدا با فروتنی تمام، پیش از همه چیز،خواستارم كه بهره ای از خرد مقدس خود را به من عطا فرمایی تا به همراهی درستی كردارو ضمیر پاك بتوانم خوشبختی روان (همه جهان) را فراهم سازم.

ای اهورا مزدا!كسی كه با اندیشه و یا گفتار و یا اعمال نیك به ضد دروغ و پیروانش بجنگد وكسی كه مردم را به راه راست هدایت كند،بهترین فدیه را از عشق پاك خویش بتو نیاز می كند. من به تو میگویم ، ببین ای اهورا مزدا، من آن شادمانی را می خواهم كه یك معشوق به عاشق خود ارزانی می دارد، مرا از راه راستی به سرمایه ی منش نیك راه نما. واین از تو می پرسم ای اهورا مزدا، چگونه از راه تو ، ای مزدابه خواست خود خواهم رسید و به تو پیوسته با تو یكی گردم. مرا به سوی رسایی و جاودانگی راه نما.

اگر می خواهی با خداوند یكی شوی نگاهی به پیرامونت بینداز و به اندرون خود بنگر. نیكی و بدی وجود خارجی ندارد هر چه هست در اندیشه ی مردم و نتیجه ی واكنش فطرت آدمی به حوادث است. ای خداوند من ، به توسط راستی ما را در پناه خود گیر تا ضمیر پاك ومنش نیك به سوی ما روی آورد. كی ای مزدا ، سپیده دم به در آید و نوع بشر به سوی راستی روی كند!

اهورا مزدا از خرد كامل خود اعمال هر كسی را به حساب آورده ودر روز واپسین به خوبی قضاوت خواهد كرد. ای اهورا مزدا ،خداوند جان وخرد ، آن گاه تو را پاك و مقدس شناختم كه تو را سر آغاز زندگی و ازلی یافتم .زمانی كه برای اندیشه و گفتار و كردار نیك پاداش معین فرمودی و در پرتو خرد و حكمت خویش مقرر داشتی كه بدی از برای بدان و نیكی از برای نیكان خواهد بود و این امر تا روز واپسین و پایان هستی ادامه خواهد داشت.


زمانی كه صحبت ازادیان الهی می شود اولین تصور این است كه باور به وجود خدای یگانه با صفات متعالی كه در متون مقدس از آنها یاد شده،توسط همین ادیان بوجود آمده و تا پیش از پیدایش این ادیان بشر هیچ آشنایی با چنین خدایی نداشته است.اما سؤال اینجاست كه تا قبل ازپیدایش اولین دین الهی آیا ارتباط بشر با خدای ادیان قطع بوده است؟ اگر  پاسخ این است كه در زمان های متعدد خدا توسط پیامبران مختلفی با بشر در ارتباط بوده،پس چگونه است كه بشر هرزمان و در هر قبیله ای خدایی خاص داشته به شكلی كه هیچ پدیده ای را نمی توان بر روی هستی یافت كه روزی مورد پرستش بشر واقع نشده باشد.

اما اگر به شكل منطقی در مورد خدا پژوهش كنیم و باورهای قبایلی كه به شكل بدوی زندگی می كنند،همچنین متون مقدس ابتدایی را كه در دسترس داریم مطالعه كنیم،در می یابیم كه همچنانكه بشر طی صدها هزارسال گذشت زمان اندام ظاهری او به شكل كنونی درآمد و مغز او مرحله به مرحله واجد عقل و هوش بالنده شد و فرهنگ و دانش او همچنان بر اثر آزمون وخطا رو به تكوین می رود، باورهای او هم از جمله اعتقاد به و جود خدا هم اندك اندك و بر اساس تجربیات توسعه یافت.این كه ما برای آشنایی با انسان های نخستین، آداب و رسوم و رفتار قبایل دور افتاده را بررسی می كنیم به این دلیل است كه این قبایل بدوی همیشه به دور از مظاهر تمدن امروز بشری بوده اند و اعتقادات آنها تا حدود زیادی دست نخورده باقی مانده است.

اماچه عاملی سبب شد تا نخستین بار انسان مسئله وجود خدا را طرح كند؟ با برسی اثاربر جای مانده از نوع خدایان مورد پرستش انسان متوجه می شویم كه دوعامل عمده نیاز وترس بشر سبب شده تا انسان بخواهد از یك نیروی ماورایی طلب كمك و امداد رسانی نماید.ترس ازطوفان های سهمگین،آتش فشان،زله، سیل،خسوف و كسوف و بلاهای مختلف طبیعی كه او هرگز نمی توانست دلیل منطقی برای آن بیابد جز اینكه كسی از اعمالی كه او انجام می دهد خشمگین شده است.عامل بعدی نیازبشر به خدایی بود كه او را در به دست آوردن آذوقه و دیگر نیازهای روزمره یاری یاری رساند.محصول او را پربركت سازد و بدن او در در مقابل بیماری های سهمگین كه در نتیجه نفوذ ارواح و شیاطین پدید آمده بود محافظت نماید.

از نظرروانشناسی هم اگر به قضیه نگاه كنیم متوجه حقایق زیادی می شویم.همچنان كه هر كودكی به محض آشنایی با پدر و مادر می آموزد كه والدین بخصوص پدر تركیبی است از بیم و امید،مهربانی و خشم،نوازش و اخم،تشویق و تنبیه و.و مادر تنها برای او مظهری از رحمت و بخشایش است به این شكل به چنین تكیه گاهی با این خصوصیات خومی گیرد.به همین شكل انسان، در كودكی جامعه بشری خود نیاز به چنین پدر یا مادری را احساس می كند چرا كه این نیاز به شكل یك كهن الگو در ناخودآگاه اجتماعی او شكل گرفته است. پدری كه به او بیم و امید دهد و وی را از كرده های بد بترساند و در عوض كارهای خوب به او پاداش دهد.وجود این نیاز سبب شده تاجامعه یك پدر اجتماعی یا گاه مادر اجتماعی برای خود بیافریند كه واجد همه صفات پدرانه یا مادرانه است.(به همین دلیل است كه ما همچنان خدا را با صفات پدرانه می شناسیم.)

اما بیم وجهل بشر آهسته آهسته با توسعه و پیشرفت وسایل مادی و بنیان گرفتن وگسترش علوم تخفیف پیدا نموده و ضعیف می شود.در طول زمان عوامل ناشناخته و مجهول كم كم شناخته می شوند و سر انجام همین كه بشرتسلط خود را بر این عوامل تا اندازه ای مستقر می سازد و یا دست كم علل پیدایش آنها را كشف نموده و می شناسد، به تدریج از تعداد خدایان كاسته میشود تا اینكه مجهول بشر تنها به مسئله آفرینش ومسائل وابسته به آن از لحاظ فلسفی منتهی می گردد و به همین دلیل نیز فاصله میان چند خدایی و یكتاپرستی طی شده و ادیان مبتنی بر توحید به میان می آیند.كه این خود تحولی است از جهل و نادانی اولیه به حلقه میانی و گامی در راه پیشرفت تمدن و فرهنگ.

اكنون جهت مطالعه چگونگی تكامل خدا پرستی در بشر نگاهی به متون های مقدس می افكنیم تا شاهد باشیم كه باورهای امروزی انسان به خدا، ریشه در اعتقادات گذشته او داشته است.

درقسمت وسیعی ازاسترالیا سراسر  ناحیه ویكتوریا ونیو ساؤت و تا مرزهای شرقی قبایل رودخانه دارلینگ بومیان به یك موجود فوق طبیعی انسان گونه اعتقاد دارند كه در آسمان زندگی می  كند و به نوعی بر اصول اخلاقی و رفتارهای بومیان تأثیر گذار است.در معرفی این موجود فوق طبیعی گفته می شود كه زمانی بر روی زمین سكونت داشته اما بعداً به سرزمینی در آن سوی آسمان صعود كرده و هنوز در همان جا مانده است.این خدا به نام "دارامولون" قادر است به هر جایی برود و هر كاری بكند او می تواند نامرئی باشد اما وقتی خود را نمایان می سازد، به شكل پیرمردی است از نژاد بومی.او فنا ناپذیر و جاودانه است زیرا اززمان آغازین و ابتدای همه چیزها وجود داشته است وهنوز هم زندگی می كند.

خدایان بزرگ یا ایزدان بلند مرتبة تعداد كثیری از اقوام و قبایل آفریقایی، همچون بسیاری ازموجودات متعالی آسمانی در باورهای انسان های اولیه و اقوام بدوی، با عناوینی همچون آفریننده قادر مطلق،خیر خواه ، نیكوكار و. شناخته میشوند.اما آنها نقش نسبتاً جزیی و كم اهمیت در زندگی دینی این مردم ایفا می كنند و فقط در مواقع بحران ها و مصائب بزرگ به یاری فرا خوانده می شوند.ازجمله معروفترین این خدایان "نزامبی مپونگو" موجودی است نامرئی اما بسیارقدرتمند كه خالق همه چیز است.اعم از انسان ها و اشیاء و حتی بت هایی كه او به خاطرخیر و صلاح انسان ها، به آن ها داده است.اگر او بت هایمان را به ما نداده بود خیلی پیش،همه ما ازبین رفته بودیم.» اودر خلقت همه نوزادان دخالت دارد.او كسانی را كه ممنوعیت ها(تابوها) را رعایت نكنند، مجازات می كند.باگون ها هیچ نوع عبادتی و پرستشی برای او به جا نمی آورند زیرا او نیازی به اینها ندارد.

در آیین "ایسوكو"، "باكژنه" یا همان خدا، جهان و همه مردمان را آفریده است.اودر آسمان زندگی می كند كه بخشی ازوجود خود اوست.وباران و آفتاب را به زمین می فرستد و خشم وعصبانیتش را ازطریق رعد و برق نشان می دهد.كژنه كاملاً ورای فهم و درك انسان قرار دارد، هرگز دیده نشده، جنسیت ندارد و فقط به واسطه اعمالش شناخته می شود كه باعث شده انسان ها هنگام سخن گفتن در باره گژنه ازضمیر"او" استفاده كنند.زیرا او را به عنوان خالق یا آفریننده و بنا بر این پدر همه ایساكوها می شناسند.اما همیشه او را "پدر ما" نه "پدر من" خطاب می كنند.كژنه همیشه شرور را مجازات می كند ونیكوكار را پاداش میدهد.این اعتقاد باعث شده تا ایساكوها هر اتفاق بد و شری كه برای انسان خوب اتفاق بیفتد را به سحر و جادو نسبت دهند.كژنه برای آن كه پل ارتباطی بین خودش و انسان ها داشته باشد،واسطه ای را به نام "اوییسه" منصوب كرده كه به نام "اوكوكژنه" یا "پیام اور كژنه" خوانده می شود.اویسه عبارت است از ستونی تراشیده شده ازدرخت اوییسه به طول حدود هشت فوت كه پس از اهدای نذورات و پیش كش های هفت گانه به گژنه، در كلبه پیرترین عضو خانواده بر پا می شود.شیخ خانواده هر روز صبح چوب جویدنی(مسواك چوبی) خودش را در پای این ستون می اندازد و برای خانواده و شهرشان دعا می خواند و در مواقع ضروری مانند بروز بلایا و مصائب از طریق اوییسه، گژنه را به یاری فرا می خواند.

"كیكویوها" یكی از قبایل شرق آفریقا به یك خدا به نام "نگای" كه آفریننده و اعطا كننده همه چیزهاست اعتقاد دارند.اونه پدری دارد و نه مادری و نه هیچ همراه و همسری.او انسان ها را بسته به رفتارشان و اعمالشان دوست دارد یا بدش می آید.اودر آسمان جای دارد اما سكونت گاه هایی هم بر فراز كوهها دارد كه برای استراحت یا سركشی بر مردم و دادن پاداش و بركت یا مجازات كردن آنها در آن مكان ها مستقر می شود.چشم موجودات فانی نمی تواند نگای را ببیند.اوموجود خشك و عبوس است و چندان توجه ای به زندگی عادی مردم ندارد با این حال آدم ها در بحران ها یا مواقع حساس زندگی همچون تولد،تشرف یا راز آموزی، ازدواج و مرگ به یاریشان می رود.آن ها هیچ گونه مراسم دینی ندارند چون معتقدند نباید بیهوده مزاحم نگای شد.

قبیله "باایلا" در شمال رودزیا به "ا" اعتقاد دارند.او را خالق همه چیز می دانند.وقتی باران نمی بارد می گویند: "ا با نباریدن، آزار می رساند".وقتی هم با شدت می بارد می گویند: "ا زیادی می بارد."اگر هوا سرد باشد می گویند: "ا آن را سرد كرده". ا همانطور كه دلسوز و مهربان و بخشنده و كریم است.خشمگین نمی شود.از باریدن نمی ایستد .از خوبی كردن به همگان دست بر نمی دارد.

"هررو" یكی از قبایل بانتو در جنوب غربی افریقا است كه به موجود متعالی عقیده دارند كه دارای دو اسم است."نجامبی وكارونگا" كسانی با اسم كارونكا آشنایی دارند كه در زمان های گذشته با مردم آوامبو در ارتباط بوده اند.نجامبی همان خدای آسمانی است.او در آسمان زندگی می كند و در عین حال در همه جا حاضر است.برجسته ترین ویژه گی او مهربانی است.حیات انسانی ازاو سرچشمه می گیرد و به او وابسته است و همه نعمت ها و بركات نهایتاً از جانب اومی رسد.آن كس كه به مرگ طبیعی می میرد، توسط نجامبی هدایت و برده می شود.از آنجا كه ذات او سراسر لطف و مهربانی است مردم هیچ ترس و وحشتی از او در سر ندارند بلكه برایش احترام قائلند.یك زن قبیله تجیمبا در پاسخ سؤال محقق در باره محل زندگی نجامبی كارونگا می گوید: "او در ابرها سكونت دارد زیرا وقتی ابرها بالا می آیند، صدای او به وضوح شنیده می شود." این نكته كه اسم مقدس خدا نباید بر زبان آورده شود از نظر هررو ها قابل توجه است.

"وندا" یكی ازقبایل بانتو در شمال ترانسوال است."رالووهیمبا" نام خدای آنها است.پیشوند "را" عبارتی احترام آمیز و با مفهوم پدر در ارتباط است.وواژه "لووهیمبا" به معنای عقاب میباشد.از نظر آنها این خدا در آسمان ها ساكن است و با همه پدیده های نجومی ومادی در ارتباط است.یك شهاب ثاقب همان رالووهیمبای در حال سیر و سفر است.صدای او در غرش رعد شنیده می شودو همه مسائل طبیعی چون ستاره دنباله دار، صاعقه، شهاب ها، زله، خشكسالی، سیل، آفت ها و بیماری ها همه مظاهر این خدا هستند.اوگاهی وقت ها از دست رئیس قبیله عصبانی میشود و با فرستادن خشكسالی یا سیل و شاید با باز كردن قفس عظیمی در آسمان ها و رها كردن فوجی از ملخ ها بر سرزمین آن ها، از مردم انتقام می گیرد.

در قبیله سرخپوستی "داكوتا" واقع  در امریكای شمالی "واكان تانكا" نام خدای آنها است.آنها معتقدند هر شیئی در جهان روحی دارد و این روح واكان است.به این ترتیب ارواح درختان یا چیزهایی از آن نوع، در حالی كه شباهتی به روح انسان ندارند، باز هم واكان هستند.واكان از موجودات واكانی سرچشمه می گیرد.این موجودات واكانی از بنی آدم بهترند.درست همان طور كه بنی آدم از حیوانات برتر است.آن ها هر گز متولد نمی شوند و هر گز نمی میرند.آنها خیلی از كارها را می توانند انجام دهند كه نوع بشر نمی تواند انجام دهد.

قبیله سرخپوستی "لناپه" شامل سرزمین های وسیع ازاونتاریو به سمت جنوب تا ناحیه وسطای آتلانتیكو به طرف غرب اوكلاهما كه خدای آنها به نام "گیسه له موكائونگ" است و به معنای آفریننده می باشد.اومستقیماً یا به واسطه كارگزارانش یعنی مانی توئوك ها زمین و هر چه در آن است را آفرید.مردم در بزرگترین مراسم آیین هایشان به در گاه او دعا می كنند و نعمت ها و مزایایی كه به آنان بخشیده است را شكر گذاری می كنند.ازنظر این مردم خدا در آسمان دوازدهم زندگی می كند و باید دوازده بار فریاد بكشی تا به گوش او برسد.

قبیله "كاگابا" در كلمبیا به الهه مادر اعتقاد دارند." آن مادر سروده های ما، مادر همه ذریه و تبار ما، ما را در ابتدای كار به دنیا آورد و بنا بر این او مادر همة انواع انسان هاست.مادر همه اقوام و ملت ها.او مادر تندر است،مادر نهرها وچشمه ها، مادر درختان و همه چیزها.او مادر دنیاست و مادر برادران بزرگ تر یعنی آدم های سنگی.او مادر میوه های زمین و همه چیزهاست.او مادر كوچكترین برادران ما یعنی بیگانگان است.او مادر اسباب و لوازم رقص های ما و همه معابد ماست.او تنها مادری است كه داریم.تنها او مادر آتش و خورشید و راه شیری است. او مادر باران و تنها مادری است كه داریم و او در همه معابد نشانه ای برای ما باقی گذاشته.نشانه ای در قالب سروده ها و رقص ها."


آخرین جستجو ها

لایک سرچ Philip's page Beryl's life Maria's life شرکت زیارتی آستان خوبان توس fontbooksrelo truebook Francine's memory Steven's notes روانشناسی , علوم تربیتی , کودکان کم توان ذهنی