محل تبلیغات شما

" در جوامع استبدادی همیشه زن و مرد از هم جدا می شوند تا مرد ها و زن ها چیزی که بینشان جریان داشته باشد، شهوت بیمار گونه ناشی از توهم شناخت از هم باشد، تا هیچ زنی و مردی زیبایی و زشتی واقعی را نتواند تشخیص بدهد و زن ها و مرد ها در انتخاب هم به اندازه شهوت برانگیز بودن توجه داشته باشند و بس ، نه چیز دیگری چرا؟؟ چون اگر در جامعه روابط زن و مرد آزاد باشد آن دیوار شهوت فرو می ریزد و زن ها و مرد ها زیبایی و زشتی واقعی را تشخیص می دهند و خانواده هایی که تشکیل می دهند بر دوست داشتن  انسانی بنا می کنند و فرزندان سالم تربیت می کنند که تاب استبداد را ندارد و به عبارتی استبداد با وجود آنها بیگانه است، چرا که آزاد پرورش می یابند "

از مقدمه كتاب ضیافت افلاطون»

خودكامگی تنها در برگیرندة شخص خودكامه و گروه همدستانش نیست، بلكه فرمانبرداران، زیردستان و قربانیان او را نیز دربر می گیرد، یعنی عناصری كه او را به این مقام رساند ه اند.در میان هر ملتی بیش از هزاران هیتلر و استالین بالقوه وجود دارد . اما به ندرت پیش می آید كه این توفیق را داشته باشند كه تا مرحلة به دست گیری قدرت مطلقه پیشروی كنند و به آرزوی رام نشدنی خود برای همتایی با خدایان دست یابند . موفقییت در این امر به شرایط اقتصادی - اجتماعی و ی بستگی دارد . به عنوان نمونه جامعه ای را می توان تصور كرد كه در آن زندگی اكثر مردم تحت فشار است، به گونه ای كه مردم از این وضعیت نابسامان شدیداً در خود احساس اهانت و تحقیر می كنند و طبقه یا جناح حاكم نیز به واسطة احساس خطری كه در خصوص قدرت یا امتیازاتش می كند، نتواند یا اصلاً نخواهد مشكلات را حل كند، در چنین شرایطی، مردم كه به جز در مورد نیازمندی های ضروری و اجتناب ناپذیر زندگی، در سایر موارد معمولاً بین نوعی بی تفاوتی قضا و قدری واعتراض های عصبی و پراكنده در نوسا نند، به مرور و ناامیدوارانه، منتظر یك قهرمان ناجی می شوند كه با ظهور خویش همة مسائل را حل كند . بدین ترتیب آن ها به جای تلاش و كوشش برای بهبود وضعیت خود به ظهوریك ناجی دل می بندند. این تفكر در نهایت مدعیان اعجازآفرینی را بر اریكة قدرت می نشاند و آن ها نیز در چنین اوضاع و احوالی به سرعت به حاكمانی مستبد تبدیل می شوند.(خودکامگی- مانس اشپربر)

حکومت استبدادی حکومتی است که هیچ گونه ضابطه،قانون و قراردادی مکتوب یا نانوشته را بر نمی تابدو نظام ی فاقد عقلانیت است و از این لحاظ است که حکومت استبدادی با نظام های دیکتاتوری،حکومت های مطلقه و نظام های توتالیترتفاوت اساسی دارد.در نظام های استبدادی بسته به موقعیت زمانی، کل اقتصاد از جمله منابع طبیعی مثل آب، زمین،نفت و.همچنین منابع در آمدی مثل مالیات ها در اختیار حاکم مستبد است.و دستگاه سلطانی چون تنها نهاد مستقر و مسلط شمرده می شود از تمایز ساختاری و توسعه تقسیم کار اجتماعی به معنای فنی ودقیق آن جلوگیری می کند.در این نظم هیچ حزب و گروه ی خارج از اراده سلطان وجود ندارد و او نه تنها در رأس هرم اجتماعی و ی جامعه بلکه در فوق آن قرار دارد و بدین سان او به عنوان نماینده خدا چوپان و نگهدار رمه عامه مردم است به شکلی که همه چیز از مال و جان یکایک مردم گرفته تا سرنوشت کل کشور تحت فرمان(نه قانون) مطلق و خودکامه او است.

حکومت های استبدادی اگر چه مشروعیت خود را به واسطه زور می گیرند، چون تاریخ ثابت می کند هر گاه بر اثر جنگ یا شورش ها، این زور از آنها سلب می شد مشروعیت حکومتشان هم روبه کاستی می رود. اما به هر حال همه این نظام های استبدادی برای مشروعیت بخشی به حکومت خود وابسته به ایدئولوژی خاصی هستند.تفسیر این ایدئولوژی به شکلی است که فرمان سلطان هر چه هست لازم الاجرا و تخطی ازآن گناه نابخشودنی به حساب می آید و حتی سلطان در مواردی که صلاح می داند، یا حکومت مشروع اودر خطر می افتد به کمک همان ایدئولوژی احکام الهی را به هر صورتی که اراده می كند نقض،یا تغییر می دهد.

بنا به گفته "لرد اکتن":قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق موجب فساد مطلق می شود.»و بیان "منتسکو": در همه اعصار تجربه نشان داده است هرکس صاحب قدرت شود،میل به سوءاستفاده از قدرت را دارد و آن قدر قدرت اعمال می کند تا با محدودیت هایی مواجه شود.»از این منظر حکومت استبدادی که مهاری بر قدرت ی آن نیست آگاهانه می کوشد زمینه های فساد را در جامعه گسترش دهد.زیرا به خوبی می داند انسان فاسد شده که سرشت ذهنیش آلوده و تباه شده علیه شرایطی که فساد را برای او مهیا کرده است نه می خواهد و نه می تواند اقدامی بکند.در این نوع جوامع فساد به حدی لجام گسیخته می شود که نظام حاکم هم قدرت آن را ندارد تا آن را کنترل کند تا جایی که همین فساد پایه های حکومت های استبدادی را سست و لرزان می کند.

در شرایط حکومت استبداد هیچ کس از فقیرترین تا ثروتمند ترین افراد در مقابل حاکم مستبد و نظام عظیم تحت سلطه او در امان نیست.حتی کسانی که در سالیان دراز در درگاه فرمانروا کمر خدمت بسته اند هر لحظه ممکن است در اثربی ثباتی فرا گیر نظام ی جان ومال و همه هستی خود را ازدست بدهند.هرگز سرمایه ها و ثروت ها به همراه صاحبانشان در مقابل تهدید و خود سرانه قدرت خود کامه در امان نیستند و ترس از ضبط و غصب اموال و دارایی ها از طرف دولت کابوسی است وحشتناک که پیوسته همه اقشار جامعه را در نا امنی مفرط فرومی بردو همین خود یکی ازعوامل عدم رشد اقتصادی است. ضمن آنکه به دلیل وفور هرج ومرج اقتصادی، قانون و برنامه قابل اجرایی وجود ندارد تا ثروت های انحصاری در دست افراد خاص را عامل توسعه اقتصادی کشور کند.

از طرفی اقتدار ی نظام خودکامه امری متناقض وبی ثبات است.چرا که حاکم مستبد تابع قانون نیست.یعنی یا اصلاً قانونی وجود ندارد که او بخواهدتابع آن باشد یا خویشتن را فرای این قوانین می داند و فرمان او مافوق همه قانون ها می باشد. همچنین برای قوانین به تصویب رسیده هم ضمانت اجرائی و جود ندارد و راهكارهای زیادی برای فرار از قانون وجود دارد.ت در حکومت استبدادی  به جای اتکا به قانون،متکی به توطئه ودسیسه چینی است به این لحاظ هرگز نهادینه نمی شود و به این لحاظ همیشه غیر قابل پیش بینی،غیر قابل کنترل و به بیان دیگر بی ثبات و نا امن است.به این لحاظ به تعبیر "هگل" که تاریخ بی تاریخ» را مطرح می کند.به بیان او ملت های استبداد زده به واسطه این عدم ثبات ی همواره فاقد حافظه تاریخی بلند مدت و پایدار هستند به همین سبب نمی توانند از گذشته تاریخی خود درس بگیرند.

این نا ایمنی و بی ثباتی اقتصادی  ی وفکری پیامدهای دهشتناکی برای کل جامعه و نظام دارد.یکی از این دستاوردها تحرک شدید اقشار جامعه است به طوری که فرومایه ترین افراد ممکن است به دست حاکم مستبد یا عوامل او به بالاترین منزلت های اجتماعی و اقتصادی برسندو حتی در رأس امور قرار گیرندو در چشم به هم زدنی مورد غضب حاکم واقع گردند.پیامد دیگر نا ایمنی و بی ثباتی ترس و وحشت فراگیری است که همه جامعه استبداد زده را فرا می گیرد.به تعبیر "برنارد لوئیس" انعکاس و بازتاب این ترس را می توان در ساخت خانه ها و اقامتگاه های سنتی هم مشاهده کرد.دیوارهای بلند و بدون پنجره، ورودی های تقریباً پنهانی در کوچه های تنگ و باریک و پرهیز از نمایش هرگونه نشانه ثروت نشان از نا امنی استبداد زده است.

استبداد و ناامنی و بی ثباتی و هرج و مرج نهفته در آن، نتایج شوم و پیامدهای منفی بسیاری به بار می آورد که یکی از مهمترین آنها سوق دادن جامعه به سوی بی اخلاقی و تباهی کنش و ذهنیت خلاق انسان ها است.در جامعه استبداد زده بی اعتمادی جایگزین عشق و دوستی می شود و از این راه سرمایه اجتماعی که نتیجه وجود اعتماد است از بین می رود.در این جامعه فردیت افراد هم تحقیر و نابود می شود و در عوض انسان ها به سیمای توده های بی شکل و فاقد هویت منسجم در می آیند در نتیجه باری به هر جهت،ناامید،مکار،دمدمی مزاج،ریاکار،متقلب و خود مدارند و به جای اندیشه به منافع ملی و اجتماعی تنها به منافع فردی خود فكر می كنند.

دیگر نمایی به معنای پوشیده داشتن اعتقادات وکردار واقعی خود و پای بندی دروغین و ریاکارانه به اعتقادات و کردارهایی که در شرایط معین انسان را از خطر استبداد مصون نگاه می دارد از جمله دیرپاترین خصایص مردمان گرفتار استبداد است.دوعلت مهم این ریاکاری، حکومت استبدادی از یک سو، و تحمیل برداشت های ایدئولوژیک دین رسمی که مروج آن حکومت بود ازسوی دیگراست.استبداد زده در این  وضعیت به تظاهر،دروغ گویی وریاکاری دچار می شود.به طور مثال در برابر فرمانروای مستبد بله قربان گو ومتملق است و در غیاب او به وی ناسزا می گوید.به همین علت در جامعه استبداد زده شاهد انواع اختلالات روانی از جمله افراد چند شخصیتی هستیم.فقدان آینده روشن و قابل پیش بینی استبداد زده را از آمال و آرزوهایش دور می کند به این سبب چنین فردی مستعد هر نوع بزه کاری است.او یا به دامن اعتیاد و سرگرمی های زیان بار رو می آورد یا به انواع بیماری های روانی دچار می شود.

زندگی در شرایط استبدادی غیر قابل نظارت و پیشبینی و حل شده در لحظه اکنون است.استبداد حکومت روز مره و مستغرق در حال است یا به تعبیر "قاضی مرادی":حکومت استبدادی نیز خصلتاً حکومتی روزینه است و اساساً نمی تواند منافع و مصالح لحظه ایش را به منظور منافع و مصالح دراز مدتش نادیده بگیرد.» بنابر این نظام ی خودکامه چشم اندازی برای آینده خود نداردو به گفته "کرونین":نظام های خودکامه ای که روزی جاودانه می نمودند ممکن بود روز بعد سرنگون شوند.»

بدین سان استبداد که وضعیت هرج و مرج متمرکز و یا پراکنده شدن هرج ومرج در سطح جامعه است،در حقیقت جنگ همه علیه همه است.در چنین اوضاع و احوالی افراد دچارذهنیت استبداد زده هستند و به فقدان شرم،پنهان داشتن خویشتن،هوچی گری و فروتنی متظاهرانه،دیگر نمایی،فساد،بی انصافی وقضاوت عجولانه در باره دیگران،فرافکنی،تعصب ناروا،فرصت طلبی،محافظه کاری،عدم شفافیت و ده ها موضوع غیر اخلاقی دیگر دچار می شوند.

ذهنیت استبداد زده هر امر و موضوع عمومی را به موضوع شخصی و خصوصی تبدیل می کند و به عکس هر امر شخصی و خصوصی را به موضوع عمومی و اجتماعی مبدل می سازد.در حقیقت برای ذهنیت استبداد زده درستی یا نادرستی اندیشه ای ازسنجش آن اندیشه با واقعیت دریافت شدنی نیست، بلکه او با در نظر گرفتن یک جانبه اینکه هر اندیشه ای از سوی چه شخصی یا گروهی خاص ابراز شده راجع به درستی یا نادرستی آن داوری می کند.به عبارت دیگر ذهنیت استبداد زده حجت گرا است به این معنا که قضاوت او در باره اندیشه ها و موضوع ها مبتنی بر استدلال عقلانی نیست،بلکه تأکید او بر شخص یا گروهی است که آن اندیشه یا موضوع را مطرح کرده اند و بر همین منوال بدون استدلال و عقلانیت یا موضوعی را کاملا رد می کند یا در بست می پذیرد.

در ساختار،نهاد،سازمان و کنش و ذهنیت استبداد زده همه چیز ازروابط شخصی گرفته تا مناسبات پیچیده اجتماعی، حول محور زور و خشونت از نوع نرم یا جنس سخت آن می چرخد.ذهنیت استبداد زده روابط و مناسبات اجتماعی درنهادها و سازمان های رسمی و غیر رسمی را مبتنی بر اصل سلطه و زور می داند به همین دلیل معمولاً در برابرظالمانه ترین رفتارها سکوت اختیار می کند. چرا كه ساختار نظام استبداد هیچگاه پاسخگو نیست و چون اعمال زور خود را بر حق می داند، دستگاه های منتصب  به او هم از هیچ ظلمی فروگذاری نمی كنند و خود را بر حق می دانند.حس انتقاد و اعتراض در وجود استبداد زده مرده است و هر گز به خود اجازه نمی دهد در مقابل گماشته ای که به او ظلم می کند لب به اعتراض و انتقاد بگشاید.اصولاًتسلیم شدن و انتقاد نکردن در نظام های مستبد به حدی نهادینه شده که نه تنها رفتار و قوانین ظالمانه افراد را بر نمی تابد بلکه اگر فردی هم لب به اعتراض بگشاید به طور نا خود آگاه در برابر بسیاری از این اعتراض ها از خود مقاومت نشان داده و افراد معترض را تشویق به سکوت و چشم پوشی می کنند و هر گونه رفتار اعتراض آمیزی که موجب عصبانیت استبداد می شود در نظر آن ها غیر عقلانی،ناکام و منجربه شکست و مستوجب مجازات سنگین است.

جامعه استبداد زده به شدت فردگرا است یعنی اینکه افراد جامعه آرزوها و آمال خود را در وجود فردی جستجو می کنند که او را منجی و نجات بخش می دانند و همیشه غافل از این اصل هستند که همین فرد منجی ممکن است دوباره به قدرت مستبدی مبدل شود که توان مقابله با آن بسیار پر هزینه باشد.اصولاً جوامعی که ازدیر باز حکومت های استبدادی را تجربه کرده اند همیشه بر این باورند که تنها یک فرد توانا که معمولاً از نظر عقیده مورد تأیید عوام مردم است، قادر می باشد، نظامی بوجود آورد که منافع همه افراد آن جامعه را تأمین کند.در همه موارد این فرد به شکلی پیشوا یا مریدی مقدس در می آید که مردم او را بری هر عیب و نقصی تصور می کنند و کار انتقاد و باز خواست از او را گناه نابخشودنی به حساب می آورند به شکلی که همین فرد با گذشت زمان به یک قدرت مستبدی تبدیل میشود که همواره مشروعیت خود را انتخاب مردم جلوه می دهد.

این در حالی است که در جوامع دمکراسی، بشربه این نتیجه نه چندان کم هزینه رسیده است که قدرتی که می خواهد دولت وجامعه را رهبری و نظارت کند باید خود،تقسیم و توزیع شده،تحت کنترل و نظارت همگانی سازمان یافته و مستمر و در گردش دائمی میان لایه های طبقات اجتماعی مختلف یا نمایندگان منتخب آن ها باشد،تا کمترین آسیب اجتماعی را به مجموعه تحت امر خود برساند و افراد از گزند قدرت ی در امان باشند.

مقوله راهبری کلان جامعه وحاکمیت ی بر واحدهای انسانی به گونه ای که پاسدارنده حرمت انسان و تأمین کننده رفاه وخوشبختی او در سایه ارزش های بنیادی چون عدالت،آزادی و کرامت انسانی باشد،محور و ترجیح بند تقریباً همه تئوری هاومکاتب فلسفی و اجتماعی دو سه قرن اخیر،به ویژه در غرب بوده است.فصل مشترک همه این مکاتب فلسفی و اجتماعی به رغم اختلافات بارزنظری و روان شناختی که در تبیین آن ها از قدرت ی و اعمال آن دیده می شود،این مسئله بنیادی است که انسان مدار و محور اساسی هر نظم ی و اجتماعی است و این نظم می بایستی با اختیار،آگاهی و آزادی انسان و به دست انسان مستقر شودو هر زمان که انسان ها بخواهند و اراده کنند می توانند با تصمیم جمعی به روشی مسالمت آمیز و دمکراتیک نظم جدیدی را جایگزین نظم پیشین کنند و در نهایت همواره خود بر تعیین سرنوشتشان حاکم باشند.به همین دلیل انواع دمکراسی های پارلمانی، مشارکتی،گفتگویی و مدل های دیگری از دمکراسی را عمدتا ًدر اجتماعات غربی نهادینه کرده اند و بدین سان تدابیری برای کاستن ازخطرات قدرت مطلقه متمرکز و لجام گسیخته اندیشیده اند که جدایی دولت ی از جامعه مدنی،تمایز عرصه خصوصی زندگی از قلمرو عمومی، و فرد ازشهروند و بیانیه های معتبرو کنوانسیون های بین المللی حقوق بشر و شهروندی و نظایر آن ها فقط اندک نمونه هایی از این تدابیرند.

با این اوصاف، هنوز هم بشر غربی ناراضی و در تکاپوی دستیابی به مدل های بهتر و کارآمدتری از مدیریت اجتماعی و حاکمیت ی است،و با نقادی جدی و اساسی مبانی و اصول نظری مدرنیته در حال گذاربه دورانی جید است که چشم اندازو افق آن توسعه فزاینده حوزه عمومی وکاهش تسلط انحصاری  عقلانیت ابزاری  بر تمام عرصه های گوناگون زندگی فردی و اجتماعی  را در شرایط جهانی شدن نوید می دهد،و حوزه ها و نهادهای خودسامانی را پیش می نهد كه از سلطه قدرت ی- نظامی مصون باشند و عرصه را به بهانه و به نام كلان روایت های یكسان ساز، دین و مذهب،از جادو و اسطوره ها گرفته تا متافیزیك و علم و تكنولوژی بر آزادی های بنیادین بشر وارزش های معنا ساز او تنگ نكنند.

رازهایی از مرگ و بازگشت به زندگی

هویت ما چگونه شكل می گیرد؟

اخلاق و قوانین بشر از كجا آمده است؟

های ,ها ,استبداد ,جامعه ,ی ,قدرت ,استبداد زده ,می کند ,و به ,است که ,می شود

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی ایران جوان موزیک تولیدی پالتو زنانه ، مانتو ، مانتو اداری ، مانتو مجلسی Laura's info روزهای دوست داشتنی من ciaspeechpetcomp گیتار عشق منه اجرای انواع نمای ساختمان سیمانی،طرح سنگ وچوب سیمانی،ابنما،الاچیق سیمانی و..استادکاران sarasafa skilmarfona